مدافعانِ غیرانتقادیِ جنبش روژاوا، کانتون‌های روژاوا را تحقق این نظریه و به مثابه مقاومتی محلی، بدیلی برای سرمایه‌داری و اشکال سرکوب‌گر دولت تلقی می‌کنند. آن‌چه موافقانِ این رویکرد نمی‌توانند به‌طور عینی و آشکار نشان دهند، رابطه‌ی واقعیت زندگی سیاسی و اجتماعی در شمال سوریه با این «کنفدرالیسم دموکراتیک» است. آیا این واقعیت تحققِ نعل به نعل همان نظریه است؟ یا برعکس، به‌طور عینی آن‌چه ساختار سیاسیِ روژاوا را شکل داده ربطی به نظریه‌یِ نسبتا مترقی «کنفدرالیسم دموکراتیک» ندارد؟ آیا روژاوا انحرافی از نظریه است یا تحقق عینی آن؟

نویسنده:  یحیی مرادی

28 مه 2018

منبع:  نقد

https://naghd.com/2018/05/28/%D9%BE-%DA%A9-%DA%A9-%D9%88-%D8%B3%D9%88%DA%98%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%DA%98%D8%A7%D9%88%D8%A7%E2%80%8C/

پیش درآمد

جنبش روژاوا در خارج از سوریه عمدتا با نام «پ.ی.د» شناخته می‌شود. در تاریخ رسمیِ «حزب اتحاد دمکراتیک» (پ.ی.د) آمده‌است که این حزب در سال 2003 تأسیس شده و به‌لحاظ ایدئولوژیک با «حزب کارگران کردستان»، پ.ک.ک،  هم‌ریشه است؛ زیرا رهبر معنوی خود را (همانند پ.ک.ک) عبدالله اوجالان می‌داند. نظریات اوجالان به برنامه‌ی عملیِ پ.ی.د و نهایتا تمامیت جنبش روژاوا مبدل شده‌است. به‌این ترتیب برای درک ماهیت نظریِ مستقل این جنبش می‌توان به‌کتاب‌های اوجالان مراجعه کرد. شاخص‌ترین نظریه‌ی اوجالان «کنفدرالیسم دموکراتیک» است که کمابیش تفاسیری از آن (به‌زبان فارسی نیز) موجود است. نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» مبتنی بر تأسیس دموکراتیک جوامعی است که به‌شکلی خودگردان و از پائین به بالا اداره می‌شوند، دولت‌ها در اداره‌ی آن‌ها نقشی ندارند و نهایتا قرار است بدیلی برای شکل غالب دولت‌-‌ملت باشد.

مدافعانِ غیرانتقادیِ جنبش روژاوا، کانتون‌های روژاوا را تحقق این نظریه و به مثابه مقاومتی محلی، بدیلی برای سرمایه‌داری و اشکال سرکوب‌گر دولت تلقی می‌کنند. آن‌چه موافقانِ این رویکرد نمی‌توانند به‌طور عینی و آشکار نشان دهند، رابطه‌ی واقعیت زندگی سیاسی و اجتماعی در شمال سوریه با این «کنفدرالیسم دموکراتیک» است. آیا این واقعیت تحققِ نعل به نعل همان نظریه است؟ یا برعکس، به‌طور عینی آن‌چه ساختار سیاسیِ روژاوا را شکل داده ربطی به نظریه‌یِ نسبتا مترقی «کنفدرالیسم دموکراتیک» ندارد؟ آیا روژاوا انحرافی از نظریه است یا تحقق عینی آن؟

به یک علت ساده پاسخ به این پرسش‌ها از جهاتی بسیار پیچیده است. شناخت بی‌واسطه‌یِ جنبش روژاوا مستلزم نگاهی از درون و زیستن در میان مردمِ واقعی شمال سوریه است، نه استناد به حدسیات و یا بیانیه‌های رسمی نهادهای رسمی در  منطقه. تا زمانی که دسترسی نزدیک به موضوع پژوهش ممکن نیست، پاسخی قطعی به این نوع پرسش‌ها دست کم بسیار دشوار، بسا ناممکن است.

یک سوأل اساسی در مورد نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» این است که عامل و حامل تحقق آن کیست؟ چه گروهی است؟ مردمی متحد که بنا به شرایطی تاریخی عاملان تغییر شده‌اند؟ کارگران؟ دهقانان؟ طبقه‌ی متوسط شهری؟ یک گروه سیاسی با کادرهای زبده و آموزش‌دیده؟ پرسش دقیق‌تر این است که سوژه‌ی تغییر به طور عملی کیست؟ در حقیقت باید پرسید چه گروهی این تغییر را انجام می‌دهد و چه سوژه‌ای را برای تغییر معرفی می‌کند؟ نهایتا این‌که این گروه سیاسی یا اجتماعی خاص چه انتظاری از جامعه دارد و به ‌چه شکلی می‌خواهد «کنفدرالیسم دموکراتیک» را در جامعه تحقق ببخشد؟

نخستین گام، شاید شناخت این موضوع است که در آنجا به‌طور عملی چه کسانی قدرت سیاسی دارند؟ در روژاوا چه گروهی کنترل سیاسی و اجتماعی را بر عهده دارد؟

 پ.ک.ک یا پ.ی.د؟

داوطلبانی که از نقاط دیگر جهان برای مبارزه با داعش و حمایت از انقلاب روژاوا وارد شمال سوریه می‌شوند، پیش از اعزام به خطِ مقدم جبهه یا واحدهای ی.پ.گ، در یک آکادمی ی.پ.گ به مدت یک ماه آموزش نظامی و ایدئولوژیک می‌بینند. این آکادمی، نخستین امکان مواجهه‌یِ عینی با جنبش روژاوا را فراهم می‌کند. در خیلِ کثیرِ این داوطلبان می‌توان انگیزه‌ها و دلایل متفاوت آنان برای پیوستن به جبهه‌یِ مقاومت علیه ارتجاع داعش را مشاهده کرد. در میان این داوطلبان، از چپ افراطی تا کاتولیک‌هایِ مؤمن و حتی در مواردی فاشیست‌ها و نئونازی‌های اروپایی دیده می‌شوند. نمی‌توان با قطعیت گفت که تعداد داوطلبانِ چپ‌گرا (که به‌نام داوطلبان بین‌المللیِ سیاسی ‌شناخته شده‌اند) از تعداد داوطلبانِ راست‌گرا و یا غیرسیاسی (مثل کاتولیک‌هایی که تنها برای کشتنِ داعشی‌ها می‌آیند و انقلاب روژاوا به‌خودیِ خود برای آنان اهمیتی ندارد) بیشتر است. اما می‌توان تأیید کرد که از قِبَلِ حضورِ اندیشه‌های مختلف سیاسی در آن منطقه، فرصتی جالب برای شناخت و درک ایده‌های متفاوت طیف سیاسی چپِ جهانی پدید آمده‌است.

اکثر این داوطلبان به‌واسطه‌ی بحث‌های رسانه‌ای از یک‌سو و توحشِ گانگسترهای داعش از سویی دیگر، خطرِ مرگ را پذیرفته‌اند و خود را به روژاوا رسانده‌اند. در پسِ پشتِ انگیزه‌های شخصیِ بسیاری از این داوطلبان اغلب آرمان‌های تحسین‌برانگیز وجود دارد: آرمانِ تحقق بدیلی سوسیالیستی در برابر توحش سرمایه‌داری. آشناییِ آن‌ها با انقلاب روژاوا عمدتا از طریق فضای مجازی است و یقینا با تمایزی که میان خواندنِ چند خبر اینترنتی و زیستن در متنِ رویداد -ی که «اخبار» روژاوا را می‌سازند ـ  وجود دارد، آگاه نیستند.

برای چپ‌گراها و به‌طور مشخص آنارشیست‌ها مسأله‌یِ انقلابِ روژاوا به خودیِ خود یکی از جاذبه‌های اصلی بوده‌است. زیرا در میان جبهه‌ی چپِ اروپا خصوصا آنارشیست‌ها از انقلاب روژاوا به‌عنوان انقلابی آنارشیستی و هم‌سرشت با جنبش چیاپاس در مکزیک یاد می‌شود.

از این جهت بحث‌هایی که در کلاس‌های ایدئولوژیک آکادمی صورت می‌گیرد، از یک‌سو بسیار آموزنده و جذاب‌اند و از سوی دیگر تمایز بین شنیده‌های دواطلبان را با واقعیت روژاوا به شکلی رادیکال عیان می‌کنند. لحظات مواجهه با واقعیت، گاهی به شناختی کاملا جدید از جنبش روژاوا تبدیل می‌شود. داوطلبانِ بین‌المللی می‌آموزند که باید بین آن‌چه که تصور می‌کردند از این جنبش می‌دانند و آن‌چه که اکنون می‌آموزند و می‌بینند تمایز قائل شوند. این تمایز مطلقا واجد بار ارزشگذارانه/اعتباری (خوب/بد) نیست، بلکه لازمه‌ی درکی واقعی است. داوطلبان می‌آموزند که متواضعانه اذعان کنند شناخت قبلی‌شان از جنبش روژاوا ناکافی بوده (بسا، گم‌راه‌کننده بوده) است.

بحث‌های میان داوطلبان و مدرسین آکادمی آن‌جا به شناختی تازه منجر می‌شود که خود معلمین برای تشریحِ انقلاب روژاوا از تاریخچه‌ی پ.ک.ک شروع می‌کنند. نظرات اوجالان و ایدئولوژی پ.ک.ک تشریح می‌شود. برخی آنارشیست‌ها این بخش از تدریس را نالازم می‌دانند، چراکه در سایت‌های اینترنتی و بیانات رسمی همیشه تأکید شده‌است پ.ک.ک در روژاوا وجود ندارد، و بنابراین تاریخ پ.ک.ک نباید اهمیتی داشته باشد. با این حال کادرها و مسئولین آموزشی سعی می‌کنند توضیح دهند که این تاریخ برای درک روژاوا اهمیت دارد. در مواردی آنارشیست‌ها اصرار دارند که آموزش را باید با تاریخ پ.ی.د شروع کرد.

به مرور و پس از مدتی خارجی‌ها در می‌یابند که پ.ی.د همان پ.ک.ک است و نامی است که پ.ک.ک برای فعالیتِ رسمی سیاسی در این منطقه برای خود انتخاب کرده‌است. فرق بین پ.ی.د و پ.ک.ک زمانی برای دواطلبان کاملا مشخص می‌شود که عازم واحدهای نظامی ی.پ.گ می‌شوند. آن‌ها در خط مقدم جبهه‌ی جنگ با داعش (زمانی که داعش یکی از جبهه‌هایِ عمده‌ی جنگ در سوریه بود)، یا در اطراف شهرها و مناطق دور از جبهه‌ با یک مفهوم عمده آشنا می‌شوند؛ هه‌والِ کادرو یا رفیقِ کادر. کادرها همان کادرهای پ.ک.ک هستند که برای پیش‌برد عملیاتِ نظامی و یا اداره‌ی شهرها به شمال سوریه اعزام شده‌اند. برخی از آن‌ها فرماندهان نظامیِ خارق‌العاده‌ای هستند، برخی کم سن‌اند، برخی از پارچه‌های دیگر کردستان آمده‌اند، اما هرچه هست آن‌ها همگی کادر حزب هستند.

عموما تابورها (واحدهای نظامی) ی.پ.گ را می‌توان به دو دسته تفکیک کرد: تابورهای کادر (که کادرهایِ پ.ک.ک هستند) و تابورهایِ حَرَمی. اعضایِ گروه دوم کادر حزب نیستند و از مناطق شمال سوریه عضوگیری شده‌اند. تابورهایِ حَرَمی، برخلاف کادرها، حقوق ماهیانه دریافت می‌کنند، اجازه‌ی مرخصیِ ماهیانه دارند و از همه مهم‌تر می‌توانند تشکیل خانواده بدهند و هر زمانی که بخواهند از ی.پ.گ خارج شوند.

مسلما تابورهایِ حرمی که در شکل نیروهایِ سوریه‌یِ دموکراتیک یا ق.س.د (SDF) سازمان‌دهی شده‌اند در قیاس با تابورهایِ کادر از کارایی نظامی کمتری برخوردارند. این تفاوت تا اندازه‌ای ناشی از تجربه‌ی کمتر «حرمی»ها، اما بیشتر منتج از قدرتِ اراده‌ی کادرهاست که در صحنه‌ی نبرد با دلیری و شجاعت جلوه می‌کند.

شکل حزبی پ.ک.ک

پ.ک.ک حلقه‌ی مفقوده میان نظریه و تحقق الگوی «کنفدرالیسم دموکراتیک» است. در نظر گرفتن این حلقه از آن‌جهت اهمیت دارد که در پراکسیس اجتماعی تأثیرات مجریِ این نظریه غیرقابل کتمان است. اگر پ.ک.ک را از نتایج این روند حذف کنیم، از تحققِ نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» چیزی جز سطور کتاب‌های اوجالان باقی نمی‌ماند. در این سطور ثبات سایر عوامل مفروض گرفته‌ شده‌است، اما در زندگیِ واقعیِ اجتماعی سایر عوامل ثابت نمی‌مانند.

پ.ک.ک به‌نحوی حزبی است سازگار با تئوری پیش‌آهنگ لنینی. هرچند این حزب برای مدتی طولانی، متأثر از مائوئیسم به نبرد خلق و جنگ توده‌ای باور داشت، اما عملا به شکلی لنینیستی اهداف خود را سازمان‌دهی می‌کند: نیروی پیش‌آهنگ بر اثر جنگ به یک ارتش توده‌ای بدل می‌شود؛ از این لحظه به بعد باید حزب بزرگ اداره‌ی جامعه را به‌دست بگیرد و آن‌را سازمان‌دهی کند.

پ.ک.ک به مثابه یک سازمان نظامی/سیاسی در پاسخ به سرکوب سیستماتیک کردها از سوی رژیم ترکیه به‌وجود آمد. ساختار نظامی این حزب کاملا سلسله‌مراتبی است و بنا به ‌شکل استالینیستی ابتدایی آن، از نظمی آهنین در شکل تشکیلاتی خود برخوردار است. موقعیت هر کادر و میزان پیشرفت او در تشکیلات از پیش مشخص است.

برخلاف احزاب بلشویک کلاسیک، ساختار حزبی پ.ک.ک استوار بر رابطه‌ی جزء و کل نیست. در احزاب کلاسیک لنینیستی، حزب یک ساختار مخفی، یا «جزء» است که می‌تواند تشکیلات مختلف و شاخه‌های مختلف خود، یا «کل»، را داشته باشد. در احزاب بلشویک عضویت در ارتشِ حزب ضرورتا به معنای کادرِ حزب بودن نیست، همجنین فعالیت در نشریات حزبی به‌معنای عضویت در حزب به‌عنوان یک انقلابیِ حرفه‌ای و کادر نیست.

در واقع در مورد پ.ک.ک نمی‌توان مفهوم «کادر» را در تعریف رایج کمونیستی آن به‌کار برد. عموما در ساختارهایی که خود را تشکیلات کمونیستی می‌نامند، کادر فردی است که دانش یا تجربه‌ی سیاسی (و یا نظامی) بیشتری از دیگران دارد. برای مثال، بنا بر بسیاری شواهد و روایت‌ها، در سازمان‌ها و احزاب مارکسیستی ایرانی احراز جایگاه کادر کاری بسیار سخت و زمان‌بر بود. افراد علاقه‌مند به یک گرایش سیاسی، عموما به رده‌های مختلف هواداری یا وابستگی به سازمان تقسیم می‌شدند و گذار از هر رده به دیگری، مدت‌ها زمان می‌برد و به آموزش‌های تئوریک و عملی فرد وابسته بود. به‌همین دلیل همیشه کادرها نخبه‌تر بودند و شمارشان از شمار افراد در  رده‌های مختلف هواداران کمتر بود.

پ.ک.ک هواداران شهری خود را که زندگی‌ معمول و متعارفی در جامعه دارند، ملیس‌ می‌نامد. ملیس‌ها هواداران حزب‌اند که  بنا به نیاز، گاه پشتیبانی لجستیکی یا حمایت‌های مختلف دیگری را تأمین می‌کنند، اما انقلابیونی حرفه‌ای یا بیست‌وچهار ساعته نیستند. در عوض کادرهای پ.ک.ک بنا به تعریف حزب انقلابیون حرفه‌ای هستند که تا پای جان در خدمت حزب‌اند و بنا به تشخیص حزب در حوزه‌های مختلف نظامی و سیاسی و یا فرهنگی فعالیت می‌کنند.

کادر پ.ک.ک شدن برخلاف بسیاری سازمان‌های دیگراصلا پیچیده نیست. این به معنای غیر هیرارشیک‌ بودنِ حزب یا دموکراتیک بودن آن نیست، بلکه به‌معنای نقش و کارکرد متفاوت «کادر» در این حزب است. در روژاوا آکادمی‌های نظامی متفاوتی وجود دارد که افراد پس از گذران یک دوره‌ی دو‌ماهه از آن فارغ‌التحصیل می‌شوند. در پایانِ این دوره، با اجرای مراسم سوگند به خون شهدا و رهبریِ حزب (آپو)، شرکت‌کنندگان به کادر بدل می‌شوند. پس از آن بنا به تصمیم حزب به منطقه‌‍ای  منتقل می‌شوند و فعالیت‌شان را در آنجا آغاز می‌کنند.

هر عضو HPG (شاخه‌ی نظامی حزب)، هر عضو یک نشریه‌ی حزبی یا هر عضو بدنه‌ی سیاسی، کادر است. بنا به تشخیص حزب، یک کادر از حوزه‌ی نظامی می‌تواند به مرکز فرهنگ و هنر، یا عضوی از کمیته‌ی اقتصادی به حوزه‌ی فعالیت دیپلماتیک حزب منتقل شود. به‌این معنا، حزب همه‌چیز است و تمامی شاخه‌های حزبی از ریشه‌ی آن منتج شده‌اند. در چنین شرایطی شکلی از انضباط آهنین حزبی و سلسله‌مراتب شدیدی اعمال می‌شود. یک دلیل بدیهی برای چنین سلسله‌مراتبی، واقعیت جنگ با دومین ارتش بزرگ دنیا به مدت چهل سال است. هر نوع سستی در این انضباط آهنین منجر به ضعف در عملیات نظامی و مقابله با دشمن می‌شود. شاید به نوعی رمز ماندگاری پ.ک.ک پس از چند دهه همین نظم آهنین استالینیستی است که مانع از ایجاد گرایش‌ها و فراکسیون‌های حزبی شده و اتحاد بزرگ حزب را در مقابل دشمن در جنگ حفظ کرده‌است. پ.ک.ک همه‌چیز است و خارج از آن خطوط و مرزهای مشخصی ترسیم شده‌است. تمامیت پ.ک.ک به یک بدنه‌ی بزرگ بدل شده همراه با اجزائی برآمده از آن. بدنه‌ای که خط رسمی حزب را در هر منطقه‌ای به پیش می‌برد. به‌عنوان کادر یا سمپات، یا باید در پ.ک.ک بود و یا خارج از آن؛ عضو برای پ.ک.ک یا آپوچی است یا نیست. جایگاه و خط میانه‌ای وجود ندارد. آپوچی خط رسمی حزب و رهبریت را تا به انتها دنبال می‌کند. این‌که پ.ک.ک به‌طور درون‌سازمانی مجموعه‌ا‌ی دموکراتیک است یا نه، موضوع این مقاله نیست. تاکید بر درک یکپارچگی آهنین این حزب برای رسیدن به اهداف تاکتیکی و استراتژیک خود است. تمامیت این حزب یک چتر بزرگ است که بنا به اقتضای شرایط، نام‌های مختلفی را انتخاب می‌کند.

حلقه‌ی مفقوده: پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» و جامعه‌ی روژاوا

پ.ک.ک به یک تغییر پارادایم نظری و گسست ایدئولوژیک باور دارد. به‌این ترتیب که تاریخ پ.ک.ک به پیش و پس از دستگیری عبدالله اوجالان تقسیم می‌شود. اوجالان پس از دستگیری توسط MIT (سازمان امنیت ترکیه) و با همکاری نیروهای اسرائیلی و غربی در کنیا، به زندانی یک‌نفره در جزیره «امرالی» تحت مراقبت‌های شدید امنیتی منتقل شد. عدم دسترسی او به جهان بیرون و کنترل لحظه به لحظه‌ی او حدود نوزده سال است که ادامه دارد.

پارادایم فکری جدید به رد تزهای سابق اوجالان مبنی بر تشکیل یک دولت ‌ـ‌ ملت کُردی منجر شد. یکی از کادرهای پ.ک.ک این مسأله را با مثالی از فیزیک توضیح می‌دهد. به‌این ترتیب که از نظر پ.ک.ک، این گسستِ نظری شبیه به گسست از «فیزیک نیوتونی» و گذار به «فیزیک کوانتوم» (1) است. پارادایم جدید دیگر خود را مشخصا مارکسیست یا کمونیست معرفی نمی‌کند، اما همچنان در جستجوی بدیلی برای سرمایه‌داری است. «جامعه‌ای اکولوژیکال، دموکراتیک و به‌دور از ستم و تبعیضِ جنسیتی» است. تشکیل دولت از دستور کار خارج شده‌است و در عوض دستیابی به خواسته‌های ملت‌های تحت ستم (از جمله کردها) در خاک کردستان در چارچوب دولت‌های موجود، اولویت یافته است. از این جهت خاک کردستان (و نه تنها ملت کُرد) اهمیت دارد. ساکنین این منطقه تنها کردها نیستند و ملیت‌های دیگری نیز در آن زندگی می‌کنند.

بررسی پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» خارج از توان و هدف این نوشتار است، اما اشاره به چند نکته‌ی پایه‌ای در مورد آن ‌ضروری است. در سال 2005 ایده‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» در قالب KCK (اتحادیه‌ی جوامع کردستان)(2) شکلی سازمانی یافت (3). این چتر سازمانی جدید، متشکل از پ.ک.ک و شاخه‌های منطقه‌ایِ آن مثل پژاک (فعال در ایران)، پ.ی.د (فعال در سوریه) و پ.چ.د.ک (فعال در عراق) است.

در حقیقت KCK عالی‌ترین سطح تصمیم‌گیری سیاسی و استراتژیک در ساختار حزبی پ.ک.ک است. هدف از تاسیس آن توانمندساختن حزب برای کاربست ایدئولوژی جدید و ترویج عملی و نظری «کنفدرالیسم دموکراتیک» در خاک کردستان است.

اوجالان معتقد است که:

«ساختن یک سطح عملی که در آن تمامی گروه‌های اجتماعی و سیاسی، اجتماعات مذهبی، یا گرایش‌های روشنفکری بتوانند خود را در تمامی روندهای تصمیم‌گیریِ محلی بیان کنند، می‌تواند دموکراسی مشارکتی نامیده شود.» (4)

نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک»، در سطح نظری قائل به برساختن دموکراسی مشارکتی و تصمیم‌گیری از سطوح پایین با مشارکت تمامی طیف‌های سیاسی، اجتماعی، مذهبی یا جنسیتی در سطح جامعه است.

شوراهای محلات به‌طور افقی سازمان‌دهی می‌شوند و از تمرکزگرایی دولتی پرهیز می‌کنند. در این نظریه تأکید اساسی بر تصمیم‌گیری از پایین است و نه از سطوح بالا. این ساختار جدید که اکولوژی و فمینیسم دو پایه‌ی محوری آن هستند، متضمن ایجاد یک بدیل اقتصادی (متفاوت از شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری) است. مسأله‌ی اساسی دیگر در این جوامعِ بدیل، مسأله‌ی حق مشروع دفاع از خود است که به باور اوجالان جوامعی که اولویتی برای این حق قائل نیستند محکوم به زوال و نابودی‌اند.

اوجالان معتقد است که با این طرح و در چشم‌اندازی طولانی‌مدت ساختار دولت – ملت و سازوکار دولتی زوال می‌یابد. او این نظریه را تنها مختص به کردستان یا یکی از پارچه‌های آن، مثلا تنها در باکور (کردستان ترکیه) یا روژاوا نمی‌داند و  مدعی است می‌تواند در بلندمدت قابلیت گسترش به تمامی چهار پارچه‌ی کردستان و نهایتا خاورمیانه را داشته باشد. اوجالان همچنین این نظریه را یک بدیل جدی برای تمامیت شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و سرمایه‌داری جهانی می‌داند. به نظر او:

«همان‌طور که تاکید عمده‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک در سطح محلی است، سازمان‌دهی جهانی کنفدرالیسم از دستور کار حذف نشده‌است. برعکس، ما باید یک پلاتفرم از جوامع مدنی ملی را برگزینیم، اجتماع متصل‌شده‌ای که به‌عنوان بدیلی در مقابل سازمان ملل (متشکل از دولت-ملت‌ها) تحت کنترل قدرت‌های بزرگ، ایجاد شود. به‌این شیوه شاید ما تصمیمات بهتری از منظر صلح، محیط زیست، عدالت و توسعه در سطح جهان بگیریم.»

مسأله این است که در نظرات اوجالان و دیگران، اشاره‌ای به  پراتیک و شیوه‌ی تحقق این طرح انجام نشده‌است. گویا فرضی بدیهی است که یک نیروی سیاسی واقعی قدرتمند باید مجری این پروژه باشد. برای کسانی که این نظریه‌ را مترقی و جذاب یافته‌اند، باید یک سوال عمده همچنان بی‌پاسخ مانده باشد: چه نیروی سیاسی/اجتماعی‌ای مسئول اجرای پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» است؟  نیرویی اتفاقی‌؟ یا یک نیروی مشخص سیاسی؟

همچنین، با فرض ثابت‌ماندنِ سایر عوامل، آیا تأثیرات دیالکتیکی‌ای را از قِبَلِ اجرای عملی این پروژه می‌توان تصور کرد؟ مجری این پروژه، هر گروه یا جریانی که باشد، به‌طور عینی چه رابطه‌ی دیالکتیکی‌ای در پراکسیس اجتماعی با این نظریه برقرار می‌کند؟ آیا تحقق این نظریه با عاملیت یک حزب سیاسی خاص بین نظریه و عینیتِ اجتماعیِ نظریه شکاف ایجاد نمی‌کند؟ آیا سرشت‌نشان‌های پ.ک.ک در پراکسیس اجتماعی واجد هیچ اهمیتی نیستند یا این‌که باید در هر تحلیل و داوری در مورد تحقق عینی پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» این سرشت‌نشان‌ها را مد نظر داشت؟ سوژه‌ی سیاسی‌ای که پ.ک.ک در پراکسیس اجتماعی می‌سازد چه نسبتی با نظریه‌یِ «کنفدرالیسم دموکراتیک» برقرار می‌کند؟ مختصر این‌که دیالکتیک پ.ک.ک و «کنفدرالیسم دموکراتیک» چه نتایجی به بار می‌آورد؟

پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» ایدئولوژی یک حزب سیاسی به‌نام پ.ک.ک است. شرایط زندگی مردم واقعی در جوامع، گویای تفاوت‌های فاحشی میان طرح و برنامه و عینیت‌یابی آن است. می‌توان با نظریه یا طرح و برنامه‌ای هم‌دل بود، اما نمی‌توان نگرانی‌های مردمی را که این طرح و نقشه بر آن‌ها اعمال شده، خیانت، نتیجه‌ی تبلیغات دشمن یا سیاه‌نمایی و قدرناشناسی آن‌ها در قبال فداکاری‌های غیرقابل تردید کادرهای پ.ک.ک دانست. مسأله داوریِ ارزشگذارانه یا عاطفی نیست، مسأله داوری عینی و برآمده از متن جامعه است.

«پ.ک.ک جامعه است و جامعه پ.ک.ک است»  (7)

در کلاس آکادمی اینترناسیونال ی.پ.گ، یکی از کادرها (یا مسئولین آموزش ایدئولوژیک) نسبت پ.ک.ک و جامعه‌ای که از آن برآمده را با این شعار حزبی شرح می‌دهد: «پ.ک.ک جامعه است و جامعه پ.ک.ک است» به گفته‌ی او میان پ.ک.ک و جامعه تمایزی وجود ندارد. هرآن‌چه جامعه می‌خواهد پ.ک.ک نیز می‌خواهد و بالعکس، هر آن‌چه به‌عنوان هدف پ.ک.ک تعیین شده است، هدف جامعه نیز هست.

اهمیت این شعار در نگاهی است که پ.ک.ک به جامعه دارد، نه تنها از آن‌ رو که خود را یگانه نماینده‌ی جامعه معرفی می‌کند، بلکه از این جهت نیز که می‌خواهد جامعه را در تمامیتِ ساختار حزبی ادغام کند و آن را با حزب یکسان‌ سازد. هدف استراتژیک پ.ک.ک این است که پس از پیروزی بر موانع (هر مانعی، چه رژیم ترکیه، چه گروه‌های مخالف محلی یا منطقه‌ای)، از طریق یک انقلاب سیاسی موفق به بنای جامعه‌ای ایده‌آل بنابه تعاریف ایدئولوژیک شود. بخشی از این تعاریف با «کنفدرالیسم دموکراتیک» هم‌خوانی دارد، بخش عمده‌ای اما در تضاد ساختاری با نص نظریه است.

واقعیت این است که پ.ک.ک این نگاه به جامعه را تا جای ممکن تحقق بخشیده‌است. نهادها و مؤسسات حزبی اداره‌ی جامعه را در زمینه‌های مختلف (از بهداشت و بیمارستان‌ها تا آموزش و پرورش و کشاورزی و فرهنگ و هنر…) برعهده گرفته‌اند. در روژاوا می‌توان چند سازمان خیریه‌ی اروپایی نیز یافت، اما  غیر از ادارات و مؤسسات رژیم بعث (در مربع امنیتی قامیشلو و شهر حسکه)، عمده‌ی مؤسسات و ادارات رسمی جنبش روژاوا، زیرمجموعه‌های حزبی پ.ک.ک هستند و ساختار و رهبری آن‌ها برعهده‌ی کادرهای حزب و یا با نظارت مستقیم حزب است. از نظر پ.ک.ک جامعه باید به آرامی در حزب ذوب شود. شکل مشخصی از دولت طراحی نشده‌است، اما کارکرد بالفعل حزب بزرگ، اداره و هدایت این جامعه‌ی ذوب‌شده‌ است.

سوژه‌ی انقلاب: گریلا

نام عمومی اعضای ارتش پ.ک.ک گریلا است. گریلا کادری است که در شاخه‌ی نظامی حزب مشغول به فعالیت است. ضرورتا چنین نیست که گریلا نمی‌تواند در حوزه‌های دیگر فعالیت کند، بلکه بنا به تصمیم سطوح بالاتر، ممکن است که او برای فعالیت به بخش دیگری از حزب منتقل شود. به‌طور عام کادرهای حزب، انقلابیون حرفه‌ای هستند که مطلقا نفعی مادی از فعالیت‌های انقلابی خود نمی‌برند. آن‌ها زندگی شخصی خود را برای همیشه فراموش کرده‌اند و در راه آرمانی که به آن باور دارند تا پای جان می‌ایستند.

درک ویژگی‌های عمده‌ی گریلا از این جهت اهمیت دارد که به شناختِ نگاه خاصِ پ.ک.ک به جامعه، کمک می‌کند. گریلاها به عنوان یک انقلابی حرفه‌ای زندگی زاهدانه‌ای دارند که هر لحظه از آن در خدمت آرمان مشترکی است که حزب طراحی کرده‌است. کادرهای حزب در هنگام عضویت به خون شهیدان جنبش و نام آپو (اوجالان) سوگند یاد می‌کنند که لحظه‌ای از مسیر انقلابی خود منحرف نشوند. در پ.ک.ک درخواست خروج از حزب ممنوع است. کادرها با میل خود عضو می‌شوند اما عملا درخواست لغو عضویت غیرممکن است. سال‌های پیش حزب در واکنش به اعضایی که قصد خروج داشتند، حتی از مجازات اعدام نیز چشمپوشی نمی‌کرد.(8) ویژگی شخصی گریلا به‌طور عام رهبانیت اوست که باید ناشی از نیروی اراده‌ی خارق‌العاده‌ی او باشد. برای درک بهتر این زندگیِ زاهدانه باید گریلاها را با دیگر نیروهای میلیشیایی منطقه مقایسه کرد. مثلا پیشمرگه‌های بارزانی، امروز تنها یک ارتش نیمه حرفه‌ای هستند. آن‌ها ساعات اداری خود را به مثابه یک کارمند می‌گذرانند. برای گریلا چنین تصوری غیرممکن است. مصرف مشروبات الکلی، رابطه‌ی جنسی، عشق، ارتباط با خانواده و… ممنوع و غیرقابل پذیرش است. کادرهای پ.ک.ک حتی در شرایط غیرجنگی، مثلا در شهرهای اروپا همین پرنسیب را رعایت می‌کنند. تا جایی از خودگذشتگی و ایثار و نفی خویشتن در یک گریلا پیش می‌رود که او حق برقراری رابطه‌ی دوستانه‌ی صمیمی با رفقای خود را هم ندارد. کادرها در پ.ک.ک تنها حق رفاقت و هم‌رزمی با یکدیگر را دارند؛ برقراری رابطه‌ی صمیمی دوستانه(9) ممنوع و نهی شده‌است.

نکته‌ی اساسی این است که یک کادر پ.ک.ک هیچ زندگیِ شخصی‌ای ندارد که از قِبَلِ پیروزی حزب به منفعتی شخصی دست یابد. او تماما خود را در اختیار آرمان‌های حزب قرار داده‌است و به یک روح بزرگ متعلق است. از سویی دیگر هدف عمده‌ی تربیتی حزب، پرورش کادرهایی است که این ویژگی‌ها را هرچه بیشتر در خود عمق بخشیده‌باشند.

عموما هر نیروی سیاسی/اجتماعی‌ای در عمل اجتماعی و برخورد با پدیده‌های اجتماعی، خود را متکی بر یک سوژه‌ی تغییر یا سوژه‌ی سیاسی می‌داند و آن‌را به عنوان شالوده و عاملی  برای گذار از موانع و نهایتا انقلاب سیاسی/اجتماعی مورد نظر خود معرفی می‌کند. بسیاری از کمونیست‌ها و ایدئولوژی‌های کلاسیکِ کمونیستی مدعی بودند که کارگر و طبقه‌ی کارگر سوژه‌ی تغییر است. آگاهی‌بخشی به این سوژه و عمل از طریق این سوژه آغاز و پایانِ کار است. مائوئیست‌ها، از جمله در انقلاب چین،  دهقانان را سوژه‌ی تغییر در نبرد طولانی خلق می‌دانستند. اهمیت تعیینِ سوژه‌ی تغییر آن‌جا مشخص می‌شود که حتی احزاب و نیروهای بورژوایی نیز برای رسیدن به تغییرات مورد نظر خود یک سوژه‌ی تغییر معرفی می‌کنند. امروز دیگر کاملا بدیهی شده است که جناحِ اصلاح‌طلب رژیم جمهوری اسلامی طبقه‌ی متوسط شهری ایران و یا شهروند مدرن ساکن متروپل‌ را به مثابه سوژه‌ی تغییر معرفی کرده‌است. سوژه‌ی تغییر به پایگاه اجتماعی آن نیروی مفروض نیز ارتباط پیدا می‌کند.

سوژه‌ی تغییر برای پ.ک.ک نه کارگرانِ کردستان‌اند، نه دهقانان، نه خرده‌‌بورژوازیِ شهری؛ سوژه‌ی تغییر، کادرهای این حزبِ بی‌اندازه بزرگ‌اند. گریلا از این رو سوژه‌ی تغییر است که قرار است فیگورِ آرمانی و هدفِ جامعه باشد. حزب از طریق آموزش ایدئولوژیک و عضوگیری و کنترل سیاسی/اجتماعی قصد دارد این فیگور را در بسیاری از ویژگی‌هایش بازتولید کند. یک انقلابی حرفه‌ای، با نفی مطلق خویشتن که از هر نوع آزادی فردی و فردیت دست شسته، زندگی خود را به حزب تقدیم کرده، از خود انتقاد می‌کند و تا آخرین نفس در مسیر خط حزب باقی می‌ماند. دور شدن جامعه از پ.ک.ک در شمال سوریه تا حد زیادی به علت انتظار غیرواقعی آن از جامعه است.

اوجالان در تفاسیر خود از انسان مطلوب، به دنبال شکل‌دهی یک انسان نوین است. در سخنرانی‌هایی که تحت عنوان چگونه باید زیست؟منتشر شده‌اند از تغییر افراد پیشین و تحول آن‌ها در حزب به سوژه‌ی انقلابی یا انسانِ نوینِ مطلوب سخن می‌گوید. او هنر خود را در خلق این سوژه‌یِ نوین می‌داند. از دید او، افراد با هرپیشینه‌ای به حزب ملحق شده‌اند، حزب آن‌ها را از آغاز تربیت می‌کند و از پوسته‌های انسان جدید یک گریلا یا کادر را می‌سازد. این همان کسی است که باید انقلاب را در کردستان بزرگ به سرانجام برساند.

کیش شخصیت

در تمامی معابر عمومی، دفاتر رسمی و اداری، حتی برخی از مغازه‌های کوچک و بزرگ، مدارس و مؤسسات آموزشی و تقریبا در هر نقطه‌ای که تحت کنترل حزب است، تصویری از عبدالله اوجالان دیده‌می‌شود. کتاب‌های کودکان به‌طرز سنگینی از جملات و اندیشه‌ی اوجالان پر شده‌اند. کادرها و هواداران حزب، به‌علت احترام فوق‌العاده‌ای که برای اوجالان قائل‌اند به‌نوعی به او جایگاهی فراانسانی و مقدس بخشیده‌اند؛ تا جایی که به کار بردنِ نام او عملا بی‌احترامی است. برای خطاب اوجالان نباید نام او را به‌زبان آورد، بلکه باید از عنوان‌هایی مانند سَرووکاتی(رهبریت)، یا سرووک آپو‌ یا رهبر آپو استفاده کرد. گفته می‌شود که شخصِ اوجالان در نوشته‌ای به پیروان خود تذکر داده که او را باید تنها یک هه‌وال یا رفیق به‌حساب بیاورند. از این که اوجالان خود از این کیش شخصیت آگاه و مشوق یا منتقدِ آن است، اطلاعی در دست نیست.

پاسخ یکی از مسئولان آموزش ایدئولوژیک به انتقاد برخی از آنارشیست‌ها به کیش شخصیت در روژاوا و حضور سراسری اوجالان این است که: احترام به‌او نه امری برنامه‌ریزی‌شده و دستوری از سوی حزب، بلکه یک ویژگیِ فرهنگی است. این خود مردم هستند که او را تا این حد ستایش می‌کنند. پیش از این نیز تصاویر و نشان‌های همه‌جاگیر حافظ‌اسد و بشاراسد (دیکتاتورهای جنایتکار رژیم بعث) در این منطقه در دستان  مردم، رایج و بدیهی بوده‌است. پرسش اما این است که حتی اگر کیش شخصیت یک پدیده‌ی فرهنگی در آن منطقه باشد، چرا یک حزب انقلابیِ رادیکال در مقابل آن نمی‌ایستد و با آن مبارزه نمی‌کند؟

اهمیت بررسی مسأله‌ی کیش شخصیت برای ما کاملا روشن است. نسل جوان ایران همان نسلی است که از بدو تولد با تصاویر دیکتاتورهای رژیم جمهوری اسلامی ایران بزرگ شده‌است. تجربه‌ی سرکوب و اجبارِ تبعیت از رهبر را زیسته‌‌است. رهبران جمهوری اسلامی در هر نقطه‌ای بر آن‌ها حاکم بوده‌اند، از کتاب درسی تا پارک محله و هر نوع سرپیچی و اعتراض به رهبرانی که شأنی قدوسی یافته‌اند، آزار و شکنجه و در مواردی مرگ بوده‌است.

کیش شخصیت در عمل به ابزاری برای تولید ایدئولوژی حاکم و نهایتا بازتولید سوژه‌های سیاسی موردِ نظر خود مبدل می‌شود. این یک کارکرد عمومی ایدئولوژی در هر سیستمی است. در مورد خاص روژاوا، کیش شخصیت و تبعیت از رهبر آپو، نه تنها یک محک و سنجشِ وفاداریِ عمومی به‌خط رسمی پ.ک.ک یا انقلابی بودن، بلکه معیاری برای تشخیص خودی از غیر خودی است. اوجالان می‌نویسد: «تمامی گروه‌های سیاسی و اجتماعی و طیف‌های روشنفکران» از طریق «کنفدرالیسم دموکراتیک» خود را بیان می‌کنند، اما در روژاوا عملا تنها آپوچی‌ها خود را بیان می‌کنند. چه کادرها و چه قشر بوروکراتیکی که در اطراف حزب، در شمال سوریه شکل گرفته‌است به‌واسطه‌ی نشان سرسپردگی به حزب و رهبریت، فرصتی بیشتر از دیگران برای به بیان درآمدن دارند. این یکی از اساسی‌ترین نابرابری‌ها در آن منطقه است.

ساختار نظامی: الگویی برای ساختار سیاسی

یکی از اساسی‌ترین پرسش‌ها در مورد «مبارزه‌ی مسلحانه» این است که اصولا تا چه حد ساختارهای سیاسیِ برآمده از این شکلِ مقاومت، از ساختارهای نظامیِ آن متأثرند؟ اصولا، نیروهای سیاسی‌ای که به مبارزه‌ی مسلحانه باور دارند، تا چه حد توان تفکیک ساختار نظامی از ساختار سیاسیِ خود را دارند؟ به‌علت طبیعت جنگ (چه جنگ چریکی شهری، چه جنگ توده‌ای روستایی)، ساختارهای نظامی عمدتا با محدودیت‌های جدی‌ای در مورد اعمال دموکراسیِ درون‌سازمانی مواجه‌ا‌ند. هستند نظریه‌پردازانی(10) که بر این باورند که ساختارهای نظامی نیز می‌توانند در جریان مبارزه خصلتی دموکراتیک بیابند، اما دست‌کم تجربه‌ی تاریخی در خاورمیانه چنین نتیجه‌ای را تأیید نمی‌کند. واقعیت این است که هرچه شدت سرکوب بیش‌تر بوده، امکان رشد دموکراسی درون‌گروهی برای این جریانات، به سبب واقعیت مرگ و زندگی کم‌تر شده و نهایتا ساختارهایی شدیدا متمرکز را اتخاذ کرده‌اند. این یک ضرورت بقا بوده‌است.

در سطح نظری می‌توان امیدوار بود که سازمان‌های سیاسی‌ای که مجزا از شاخه‌های نظامیِ خود فعال‌اند، روابط محتوایی دموکراتیک‌تری را به کار ببندند. این مسأله منوط است به اهمیت شاخه‌ی نظامی در قیاس با ساختار سیاسی. سازمان‌هایی که وجه غالب آن‌ها نظامی بوده، متعاقبا ساختارهای سیاسی‌ای شبیه به ساختار نظامی برگزیده‌اند.

پ.ک.ک در ساختارهای نظامی خود برخی روندهای دموکراتیک را تعبیه کرده‌است  که می‌توانند با اعمال نظر از پایین هم‌راه شوند، اما واقعیت سازمان‌دهی سلسله‌مراتبی حزب به‌هیچ وجه جایی برای تغییر مسیر تصمیم‌گیری از پایین به بالا نمی‌گذارد. در جلسات روزانه‌ی گروهی، افراد می‌توانند فرماندهان تیم (گروهی حدودا پنج نفره)، تاکیم (متشکل از دو یا سه تیم) TAKIM یا تابور (متشکل از دو یا سه تاکیم) را نقد کنند. انتقاد و خود انتقادگری یک مسأله‌ی اساسی است. اما این سازوکار نقد، عمدتا با محدودیت‌های تصمیم‌گیری‌های کلان از بالا مواجه می‌شود.

اهمیت بحث در مورد شباهت و تمایز ساختارهای نظامی و سیاسی در آن است که مدیریت و رهبری، مسئولیت و تصمیم‌گیریِ ساختارهای مدنی در روژاوا امروز برعهده‌ی سوژه‌ی انقلاب، یعنی کادرها است. این‌که یک مقام مسئول در شهر تا چه اندازه می‌تواند از نقش و ذهنیتِ نظامی خود فاصله بگیرد، تا حدی به شخصیت فردیِ او بستگی دارد. مسئولین حوزه‌های مختلف جامعه، از بهداشت تا فرهنگ و هنر با ذهنیتی نظامی پرورش یافته‌اند و حالا در موقعیتی غیرنظامی قرار گرفته‌اند. ساختار تحت کنترل آن‌ها بنا به ساختار کلی حزب، عملا شکلی عمودی و از بالا به پائین می‌یابد، چراکه گریلاها هر بخش از جامعه را به مثابه یک واحد نظامی که به حزب پیوند می‌خورد، درک می‌کنند. بی‌گمان می‌توان برخی از دموکرات‌ترین سوسیالیست‌های انقلابی را با ویژگی‌های تحسین‌برانگیز اخلاقی/انسانی در میان کادرها یافت، اما این امری تعمیم‌پذیر نیست. یک گریلای سابق که چند دهه در مناطق کوهستانی فرمانده نظامی بوده‌است، اکنون در جایگاه مدیریت یک مرکز فرهنگی همان انتظارات معقول نظامی خود را پی می‌گیرد. مسأله‌ در اینجا ویژگی‌های فردی انسانی، بد یا خوب بودن مدیران یا سخت‌گیر و دموکرات‌بودن آن‌ها نیست، بلکه خط سیاسی حزب است که از جامعه‌ای که اینک مدیریت آن‌را برعهده گرفته همان انتظار بازتولید سوژه‌ی انقلاب، یا کادرهای حزب را دارد. حزب انتظار دارد که جامعه تماما خصلتی حزبی بیابد. رابطه‌ی حزب با جامعه را باید در جای دیگری بررسی کرد.

مقالات آکادمیک: فقدان نگاهی عینی

نوشته‌های تئوریکی که بنای استدلال را تنها بر بررسی آثار اوجالان می‌گذارند و به‌تحقق آن طرح و نظریه توجهی ندارند، دچار نارسایی‌های استنتاجی می‌شوند. آثار اوجالان یک پرسش اساسی را بی‌پاسخ باقی گذارده‌است، و آن پرسش ناظر بر راه و شیوه‌ی تحقق طرح و نظریه‌ی اوست. این آثار به‌اصطلاح شرایطی ایده‌آل برای اوضاع درونی و بیرونی جهت تداوم «کنفدرالیسم دموکراتیک» را پیشاپیش مفروض می‌گیرند.

جنبش‌های اجتماعیِ متشکل از زیست مردمانی واقعی با خواست‌هایی واقعی و طبعا غیر ایده‌آل، در شرایطی غیر آزمایشگاهی بروز می‌کنند. آکادمیسین‌هایی که با رویگردی هم‌دلانه به تحلیل جنبش روژاوا پرداخته‌اند، به‌دلیل ناآشنایی با زندگی انسان‌های واقعی‌ای که قرار است تجسد اجتماعی آن جنبش باشند، به نتایجی بسیار پر کم و کاست رسیده‌اند. آن‌ها عمدتا یک پیش‌فرض داشته‌اند: جنبش روژاوا محمل یک دموکراسی رادیکال است، چراکه نظریات اوجالان و بیانیه‌های رسمی صادر شده از شمال سوریه متضمن یک دموکراسی رادیکال‌اند.

می‌توان محدودیت‌های یک استاد دانشگاه در کشوری اروپایی، جهت دسترسی به پیمایشی اجتماعی از یک منطقه‌ی جنگ‌زده در محاصره‌ی چند جبهه‌ی جنگ را درک کرد. اما ناتوانی استدلالی  برای ایجاد حلقه‌ای واسط به فهمِ عینیت جامعه‌ی روژاوا را نمی‌توان پذیرفت.

دکتر عباس ولی، محقق ارزشمند کُرد در نوشته‌ای زیر عنوان «بحران حاکمیت در سوریه و تلاش کردها برای تأسیس خودگردانی دموکراتیک در روژاوا» شرایط ظهور خودگرانی دموکراتیک را با یک فرض نانوشته مستدل می‌کند: «در روژاوا دموکراسی رادیکال به‌واسطه‌ی پروژه‌ی خودگرانی دموکراتیک در حال شکوفایی است». خلاء ارجاع به زندگیِ مردمِ روژاوا، عمدتا با ارجاع به دریدا، آگامبن، فوکو و… به‌طرز سنگینی پر شده است. پرسش این است که بنا به چه مستندات مستقلی می‌توان «دموکراسی رادیکال» در شمال سوریه را پیش‌فرض گرفت؟ آیا «دموکراسی رادیکال» واجد باری معنایی است که نویسنده‌یِ مقاله در ذهن خود دارد اما تعریفی از آن ارائه نکرده‌است؟ یا واقعیت زندگی در روژاوا‌ همان «دموکراسی رادیکال» است که در این منطقه واقعیت عینی یافته‌است؟ تنها بر اساس نوشته‌های اوجالان و با نادیده‌گرفتن واقعیت جامعه‌ی روژاوا نمی‌توان و نباید به تحقق «دموکراسی رادیکال» در آنجا استناد کرد.

دکتر کامران متین، در نوشته‌ای زیر عنوان «کنفدرالیسم دمکراتیک و بین‌الملل: نقدی همدلانه از نظریه‌ی دولت اوجالان» می‌کوشد کاستی‌های این نظریه را از منظر مطالعات روابط بین‌الملل تحلیل کند. او با برشمردنِ چالش‌هایِ پیش‌روی انقلاب روژاوا، به فضای خصمانه‌ی این منطقه‌ی محاصره‌شده اشاره می‌کند و تداوم فشار نیروهای بین‌المللی (امپریالیستی) و وضعیت ژئوپولتیکی و اقتصادی برآمده از این فضا را، مستعدِ گرایش به تمرکز قدرت و نهایتا (با فرض توان پالایش مقرون به‌صرفه‌ی نفت) گذار به یک دولت رانتیر نفتی خاورمیانه‌ای می‌داند.

متین با ارجاع به سرنوشت انقلاب اکتبر و نظریه‌ی «سوسیالیسم در یک کشور»، یکی از راه‌حل‌های اجتناب از این سرنوشت را (که تماما وابسته به‌عواملی خارج از جامعه‌ی روژاواست) گسترش پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» به‌مناطق توسعه‌یافته‌ترِ کردستان (از منظر توسعه‌ی سرمایه‌داری)، یعنی ترکیه (باکور) و ایران (روژهه‌لات) می‌داند.

این‌جا نیز با یک پیش‌فرض نانوشته مواجه‌ایم: در روژاوا «دموکراسی رادیکال» از طریق پروژه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک در حال شکوفایی است.

تاکید بر اوضاع بین‌المللی و منطقه‌ای به‌درستی فضای محدود یک جنبش انقلابی را هشدار می‌دهد. ممکن است جنبشی انقلابی در یک محدوده‌یِ جغرافیایی و طی مدتی کوتاه و معین قادر به تأمین نیازهای خود باشد، اما بزودی با انواع کاستی‌های زمانی و مکانی مواجه می‌شود. یک جنبش انقلابی در محاصره‌ی مادی طولانی ناگزیر از گذار به شکلی غیردموکراتیک است.  نارسایی استدلال متین اما در آن‌جاست که به مجری و عامل  تحقق بخشنده‌ی طرح و نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» تأکید و اشاره‌یِ خاصی ندارد. مشخص نیست که نهایتا این نظریه توسط کدام نیرو یا عامل اجتماعی قرار است متحقق شود و نتایج بالفعل آن چیست؟

تحلیل‌هایی از این دست، به‌علت پذیرفتنِ تحقق‌یافتنِ یک به یک نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» (براساس آثار اوجالان) در واقعیت اجتماعی (روژاوا)، نیازی به تردید و پژوهش در مورد کم و کیف «دموکراسی رادیکالِ» ادعایی، نمی‌بینند.

حلقه‌ی مفقوده‌ای که نظریه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک را به واقعیت اجتماعی وصل می‌کند، حلقه‌ی مفقوده‌ای که قراراست وظیفه‌ی عینیت‌بخشی به‌طرح و نظریه در جامعه را برعهده داشته‌باشد، یک حزب سیاسی فوق‌العاده توانمند به نام پ.ک.ک است که این تحلیل‌ها آن‌را نادیده و یا بی‌اهمیت می‌انگارند. در تحلیل‌هایِ مبتنی بر آثار اوجالان یک نتیجه‌گیری مستتر این است که: به‌طور عینی و بی‌هیچ کاستی‌ای، در شمال سوریه «دموکراسی رادیکال» تحقق یافته‌است؛ نتیجه‌‌ای که بدون پژوهشی میدانی و تنها با استناد به اسناد رسمی و کتاب‌های اوجالان، بدست آمده‌است: نگاهی از پشت پنجره‌ی اتاق کار دانشگاهی در اروپا.

ترس یا احترام؟

یکی از شاخص‌های پذیرش یک سیستم سیاسی/اجتماعی در جامعه، میزان احترام خودانگیخته به نمادهای آن سیستم است. قطعا سنجش این مسأله در روژاوا به یک پژوهشِ گسترده‌ی اجتماعی نیاز دارد. اما حتی براساس مشاهدات و تجربه‌های پراکنده‌ی فردی هم می‌توان تشخیص داد که صدور حکمی قطعی درباره‌ی  تعامل و برخورد میان پیکره‌ی عام اجتماعی مردم و نمودهای سیستم در  تمامیت روژاوا ممکن نیست. در برهه‌ی جنگ منبیج، روستاهای اطراف با ورود واحدهای نظامیِ ی.پ.گ هلهله می‌کردند. این‌که امروز از منبیج اخباری مبنی بر تظاهرات مردم عرب در اطراف آن شنیده می‌شود، ضرورتا نشان از پذیرش بی‌چون و چرای سیستم جدید نیست. اعتراض عمده‌ای که در منبیج پس از آزادسازی آن از دست داعش ادامه دارد، مبنی بر شکلِ رهبری کمون‌های محلی است که تنها توسط هواداران آپوچیِ سیستم انجام می‌شود. یقینا بخشی از این اعتراضات می‌تواند به مسأله‌ی آزادی زنان مربوط باشد  که در یک شهر کاملا سنتی و بسته مثل منبیج از نظر فرهنگی بیش از حد رادیکال ارزیابی و احساس می‌شود.

بنا به تجربه‌های شاهدان محلی، نوعی احساس عمومیِ ترس  از کادرها در روژاوا وجود دارد که نمی‌توان آن را دال بر احترام دانست. خستگی و ناامیدی از وعده‌های غیرعملی و زندگی در کشوری جنگ‌زده همگی به بی‌تفاوتی و نهایتا ترس از سیستم منتهی می‌شود. جامعه خود را از نمودهای عملیِ حزب کنار می‌کشد. یکی از واقعیات تلخ در روژاوا کم‌شدن حضور مردم در مراسم خاکسپاری شهدا و جان‌باختگان ی.پ.گ است. تا سه یا چهار سال پیش در مراسم خاکسپاری یا بزرگداشت یک شهید در شهر قامیشلو هزاران نفر شرکت می‌کردند، در سال‌های بعد این تعداد به‌شدت کاهش یافته‌است. گو این‌که در برخی از مراسم‌ تعداد زیادی از کارمندان ادارای حاضر می‌شوند، اما این‌ها شواهدی جدی از فاصله‌گیری جامعه از حزب و سیستم رسمی است. هرچند که در روژاوا شهرهای داخلی آن از امنیتِ قابل قبولی برخوردارند، اما کماکان سفیر گلوله‌ یا انفجاری ناگهانی در جاده‌ای روستایی نشان می‌دهد که در سوریه‌ی جنگ‌زده امنیت نهایی هنوز تحقق نیافته‌است. همین انتظارات و نگرانی‌ها از ابهام آینده، بخشی از جامعه را از آن شور انقلابی شش سال قبل دور کرده و به بی‌تفاوتی و یا ترس از کادرها کشانده‌است. جملاتی از این دست که «در روژاوا باید از کادرها ترسید» و یا  «در روژاوا کادرها خدایی می‌کنند»، حاکی از کاسته‌شدن شور انقلابی پیشینِ جامعه و فاصله‌گیری از کادرها بابت اشتباهات آن‌‌هاست.

نتیجه‌گیری

در این بخش از «نگاهی از درون به روژاوا»، تلاش شداهمیت حلقه‌یِ واصلِ میان نظریه و پراتیک، این‌که چه جریانی نهایتا قرار است پروژه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» را متحقق کند، سوژه‌ی تغییر از نگاه این جریان کیست و چه ویژگی‌هایی دارد و نهایتا مجریان نظریه‌ی «کنفدرالیسم دموکراتیک» چه انتظاری از جامعه دارند، نشان داده‌شود.

پرسش کلیدی دیگر این است که آیا اصولا گرایش‌های عملی‌ای که پ.ک.ک را در سطح جامعه عینیت می‌بخشند، واجد ویژگی‌های مترقی‌ای هستند؟ در منطقه‌ای که دهه‌ها تحت سرکوب اقتصادی و بیش از آن سیاسی رژیمِ فاسد بعث بوده و تعمدا از توسعه‌ی متداول سرمایه‌داری، حتی در قیاس با مناطق دیگر سوریه عقب مانده‌است، چگونه می‌توان وجود نهادهای مدافع حقوق کارگران یا زنان را تحلیل کرد؟ از منظری دیگر باید پرسید رابطه‌ی گرایش‌های مختلف عملیِ جنبش روژاوا با «امپریالیسم» در چه نسبتی است؟ آیا آن‌ها تماما و به یکسان ضد امپریالیستی‌اند و یا آن‌چنان که مدافعان ارتش آزاد و رژیم ترکیه تبلیغ می‌کنند، کاملا تحت کنترل امپریالیسم (مشخصا آمریکا) قرار دارند؟ در فرصت‌های بعدی باید به‌این مسائل پرداخت.

یادداشت‌‍‌ها:

1ـ ارجاع به کوانتوم و فیزیک مدرن را هم می‌توان در نوشته‌های اوجالان یافت و هم از زبان کادرهای پ.ک.ک در جلسات آموزشی (PERWERDE) شنید. اصولا هواداران پ.ک.ک برای اوجالان، نقشی مانند نقش فیزیکدانان مدرن بابت گسست از فیزیک کلاسیک، در عرصه‌ی علوم اجتماعی قائل‌اند.

2- Koma Civakên Kurdistan

3ـ این پژوهش نتیجه‌ی تحقیق میدانی در باکور است و می‌تواند اطلاعات مفیدی برای علاقه‌مندان داشته‌باشد:

The Kurdish National Movement in Turkey: From the PKK to the KCK,  Submitted by Seevan Saeed to the University of Exeter as a thesis for the degree of Doctor of Philosophy in Middle East Politics in September 2014

4- Abdullah Ocalan, Democratic Confedralism, trans. International initiative (London: Transmedia, 2011), p.26.

5ـ همان p.21

6- P.28

7- PKK Civake û civak PKK ye.

8ـ برای دیدن شواهدی از این ماجرا به این کتاب مراجعه کنید:

Blood and Belief: The PKK and the Kurdish Fight for Independence, Aliza Marcus

9ـ از آن با عنوان «احباب چاووشتی» یاد می‌کنند. هدف اساسی از ممانعت دوستی صمیمانه در میان اعضا، احتمالا نگرانی از تشکیل فراکسیون و گروه‌های غیررسمی در حزب و احتمالا انشعاب بوده‌است. میان «رفاقت» و «دوستی» تمایز قائل‌اند و دوستی در میان کادرهای حزب موجب انتقاد از آن‌ها می‌شود.

10ـ برای مثال نگری و هارت در کتاب انبوهِ خلق بر این باورند که سازمان‌های چریکیِ شهریِ متأخر در قیاس با الگوهای پیشین مبارزه‌یِ مسلحانه، اشکالی دموکراتیک‌تر اتخاذ کرده‌اند. شکلِ به‌ظاهر دموکراتیک ضرورتا به معنای محتوایی دموکراتیک نیست، خصوصا در هنگامه‌ی کارزار جنگ با ساختارهای هیولاییِ دولت‌های سرکوب‌گر.

 

لینک کوتاه شده: https://wp.me/p9vUft-jN

بخش نخست: روژاوا نگاهی از درون

۱ دیدگاه

  1. ممنون از آقاي مرادي براي شروع نقد ايدئولوژي روژاوا از درون و نشسته بر پراتيك آنها .
    همچنانكه نويسنده اين مقاله ارزشمند مي گويد چه در جنبش چريكي ايران و چه در جنبش گريلاييِ روژاوا كه هر دو بر پايه نگرشِ حزبي انقلابيون حرفه اي هستند «..هرچه شدت سرکوب بیش‌تر بوده، امکان رشد دموکراسی درون‌ گروهی برای این جریانات،به سبب واقعیت مرگ و زندگی کم‌تر شده و نهایتا ساختارهایی شدیدا متمرکز را اتخاذ کرده‌اند. این یک ضرورت بقا بوده‌است.»
    گرچه تشكيلات گريلاها در زيست علني- حاصل شرايط خاص – و در قیاس با الگوهای پیشین مبارزه‌یِ مسلحانه، اشکالی دموکراتیک ‌تر و توده اي تر اتخاذ کرده‌اند . اما شکلِ به‌ظاهر دموکراتیک ضرورتا به مفهوم و نيز دليل محتوایی دموکراتیک نیست.
    در كتاب هاي تمدن دموكراتيك اوجالان ، رهبر خدا گونه گريلاهاي روژاوا هيچ كجا به خشكاندن ريشه هاي دولت اشاره نميشود و نفي دولت امري كاملا سياسي – شكلي و نه محتويي دارد!
    روژاوا، اتوپيايي بغايت زيبا ، مفتون كننده و گريلاها قابل احترام هستند همچنانكه بلشويكها ، زاپاتائيست ها ، فداييان، ، چگوارائيست ها ، زاد و ..…..اما آنها به ناگزير و پيوسته متمايل به ساختارهاي كاملا متمركز شده اند و ميشوند. شرايطي كه عملا به جدا شدن از توده ها مي انجامد . زمانيكه آنها بنيان اقتصادي و پايه هاي دولت كنوني را در تيرس هدفمند مبارزه قرار ندهند چگونه قادر خواهند بود دموكراسي بيكران را جايگزين بربريت دولت هاي سرمايه كند ؟
    در تمام مدتي كه برخي نوشته هاي اوجالان و اخلاقيات گاندي وارش را مي خواندم و نيز اين مقاله را ، اين جمله نقد برنامه گوتا جلو چشمانم مي رقصيد :
    » …فقط در اين مفهوم می توان از «دولت کنونی»سخن گفت و آن را با دولتی در آينده مقايسه کرد که در آن ريشه های فعلی دولت، يعنی جامعه ی بورژوازی، خشکيده باشد.»
    مشتاقانه منتظر بخش هاي ديگر اين نوشتارها خواهيم ماند .

  2. فريدون.س

    دست شما نويسنده عزيز اين مقالات درد نكند بسيار عالي هستند شما با انتقال تجربياتتان ، بت روژاوا را برهنه ميكنيد و شور و شوق كور ما را با ترمزايستادن ، انديشيدن و شناختن مهار مي كنيد خدمتي ارزشمند است اين مقالات در اين روز ها . ممنون
    در رويت بيشتر حلقه واصل بين نظريه و پراتيك و شناخت پيامبر روژاوا ، كتاب مانيفست وي واقعا خواندني است در اين كتاب نگرش اوجالان در بحث كالا و سنجش ارزش مبادلاتي ، جالب و شنيدني است !! :
    عبدالە_اوجالان
    ◾مانیفست، کتاب یکم، #بخش_سوم، #ص۷۱ و ۷
    » در جامعەی متمدن، کالاشدگی همچون پدیدەای بسیار مهم رواج یافته، یعنی بین کالاشدگی و جامعه متمدن (جامعەای با مالکیت خصوصی، طبقاتی، شهری و دولتی) رابطەای تنگاتنگ وجود دارد، کالا و کالاشدگی از مقولات اساسی جامعه و متمدن شدن هستند.
    هنگامی که کالا ارزش مبادلاتی کسب نمود، تجارت و تاجر به صورت مقولات بسیار مهم تمدن در آمدند، بایستی به طور خلاصه بگویم که من کالا را همچون کارل مارکس تفسیر نمی نمایم،
    ?یعنی ادعایی مبنی بر «امکان سنجش ارزش مبادلاتی کالا از راه کار کارگر» را به منزلەی سرآغاز مرحلەای از مفهوم سازی که می تواند خطرات سهمناکی را در بر داشته باشد، ارزیابی می نمایم.
    اگر امروزه به فروپاشی جامعەای بنگریم که ارزش کالانشدەای در آن باقی نیست، بهتر درک می گردد که غرض و مقصودم از این سخنان چیست، قبول کالاشدگی جامعه از نظر ذهنی، به معنای دست کشیدن از انسان بودن است و موردی بدتر از بربریت!
    با تشبیهی می توان گفت به معنای آن است که همچون فروش جسد حیوانی مثله شده در کشتارگاه، تمامی جامعه تکه تکه گشته و به معرض فروش گذارده شود، در بنیان بدی و شرّ اجتماعی، «نزول» (بهره) و در بنیان نزول، «تجارت» و در بنیان تجارت، «کالا» وجود دارد، تجارت با تخریب اکولوژی نیز رابطەی نزدیکی دارد، اقتصادی که از حالت بافت اجتماعی خارج شده است، سرآغاز گسست ریشەای از طبیعت نیز می باشد.
    زیرا بين اتحاد «ارزش مادّه» و «ارزش های زنده» شکافی ریشەای ایجاد می گردد.
    به دیگر سخن، بذر متافیزیک نامطلوب پاشیده می شود. ماده را «بی روح» و روح را «عاری از ماده» می کنند و این گونه راه بر دوگانگی ای می گشایند که در تاریخ اندیشه، بیشترین ابهام ذهنی را می آفریند، اقدام به متمایز سازی ماده و روح و طرح مباحث جعلی به شکل مادەگرایی و معنویات گرایی، در تمامی طول تاریخ تمدن، حیات اکولوژیک و آزاد را از میان بر می دارد.
    هم نگرش مبتنی بر مادەی مرده، و هم روح گرایی که با توجه به بینش کیهانی اش ماهیت آن معلوم نیست، ذهن انسان را به اشغال و استیلا در آورده و مورد استثمار قرار داده است «