پنج سال پس از انقلاب سوریه،  بسیاری از ایرانیان هنوز از خود می پرسند که چرا یک انقلاب مردمی که خواستار دموکراسی،  عدالت و برابری بود،  تبدیل به قتل عام مردم سوریه شد؟  چرا رژیم فاشیستی بشار اسد توانست پابرجا بماند؟ چرا و چگونه فرقه گرایی و بنیاد گرایی مذهبی  رشد کرد؟  داعش چگونه سربرآورد؟  نقش دولت ایران در به بار آوردن فاجعه ی کنونی چه بوده؟  چه می توان برای  ایجاد امکان تغییر مسیر کنونی انجام داد؟   این کتاب گزارشی مستند  و تحلیلی منصفانه است که می تواند به سوالات فوق به شیوه ای قانع کننده  پاسخ دهد.

بررسی  و معرفی کتاب  کشوری که می سوزد:  سوری ها در انقلاب و جنگ به قلم رابین یاسین-کساب و لیلا الشامی، انتشارات پلوتو،  2016

Robin Yassin-Kassab and Leila Al-Shami. Burning Country: Syrians in Revolution and War. Pluto Press, 2016.

این مقاله در تاریخ 11 ژوئیه 2016 در تارنمای رادیو زمانه منتشر شد.  https://www.radiozamaneh.com/286883

مقدمه:

پنج سال پس از انقلاب سوریه،  بسیاری از ایرانیان هنوز از خود می پرسند که چرا یک انقلاب مردمی که خواستار دموکراسی،  عدالت و برابری بود،  تبدیل به قتل عام مردم سوریه شد؟  چرا رژیم فاشیستی بشار اسد توانست پابرجا بماند؟ چرا و چگونه فرقه گرایی و بنیاد گرایی مذهبی  رشد کرد؟  داعش چگونه سربرآورد؟  نقش دولت ایران در به بار آوردن فاجعه ی کنونی چه بوده؟  چه می توان برای  ایجاد امکان تغییر مسیر کنونی انجام داد؟

این کتاب گزارشی مستند  و تحلیلی منصفانه است که می تواند به سوالات فوق به شیوه ای قانع کننده  پاسخ دهد.  رابین یاسین کساب،  مفسر اخبار سوریه و نویسنده ی رمان  جاده ای از دمشق،  و لیلا الشامی،  وبلاگ نویسی که با جنبش های دفاع از حقوق بشر در سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه همکاری می کند،  اثری ارائه داده اند که سرشار از مطالب دست اول است و  علاوه بر جزئیات بسیار در مورد مبارزه ی سوری ها برای عدالت اجتماعی ،  با صراحت به ضعف ها و محدودیت های انقلاب سوریه نیز می پردازد.

1.در سال  نخست انقلاب سوریه چه رخ داد؟

«ما برای یک فرهنگ خاص قیام نمی کنیم.  قیام می کنیم  چون صرفا به دلایل متعددی دیگر نمی توانیم نفس بکشیم.»  فرانتس فانون،  دوزخیان روی زمین.

در مارس 2011،  اکثر مردم سوریه پس از تقریبا نیم قرن زندگی در  “شرایط اضطراری”  زیر یوغ یک رژیم اقتدارگرای بعثی  دست به قیام زدند.    حزب بعث که در سال 1963 از طریق کودتایی نظامی بر سر کار آمده بود  از استالینیسم و فاشیسم تاثیر پذیرفته و در آغاز تلفیقی از سرمایه داری دولتی و ناسیونالیسم عرب را تحت نام “سوسیالیسم عرب”  ارائه داده بود.   حافظ اسد،  یکی از عاملان کودتای 1963،  در سال 1971 پس از دو کودتای نظامی دیگر خود را رئیس جمهور خواند و نظام تک حزبی بعثی را  به یک کیش شخصیت تبدیل کرد.    پس از مرگ او در سال 2000  پسرش بشار اسد در انتخاباتی بدون رقیب به عنوان رئیس جمهور “انتخاب” شد و حکومتی را ادامه داد که مردم سوریه را از حقوق بدیهی انسانی محروم می کرد.

 نظامی که به “سکولار” بودن خود می بالید همزمان  تابع قوانین شریعت بود.  قوانین خانواده برای مسلمانان مبتنی بر شریعت و برای مسیحیان مبتنی بر آیین کلیسا بود.  بنا بر قانون اساسی کشور،  رئیس دولت نیز می بایست مسلمان باشد.  بیش از 220 هزار کرد (از جمعیت 2.3 میلیونی کردها در سوریه) از داشتن تابعیت سوری منع شده و بی کشور قلمداد می شدند.  کردهایی که تابعیت سوری داشتند با تبعیض نهادینه شده مواجه بودند.

دولت  به شیوه ای آشکار به کاهش  مزدها و مزایا روی آورده بود،  کارگران را اخراج و دهقانان را از مزارع دولتی بیرون رانده  و شرایطی ایجاد کرده بود تا  شرکت های انحصاری  وابسته به دولت  و سرمایه گذاران بین المللی عمدتا از کشورهای عرب حاشیه  خلیج بتوانند کارگران را هرچه بیشتر استثمار کنند. (ص. 31)   کارگران و دهقانان برای امرار معاش تقلا می کردند (میانگین مزد معادل 115 دلار در ماه بود) و از حق تشکیل اتحادیه های مستقل کارگری نیز محروم بودند.  زندان ها مملو از زندانیان سیاسی بود که وحشیانه ترین شکنجه ها را تحمل می کردند.

 خواست های  فعالان حقوق بشر و روشنفکران مبنی بر آزادی بیان،  نظامی چند حزبی،  آزادی زندانیان سیاسی،  پایان دادن به تبعیض قانونی علیه زنان و  کردها  از سوی رژیم رد شده بود.  دولت تنها “روشنفکرانی” را به  رسمیت می شناخت که در حزب بعث عضویت داشتند،  حزبی  که نظام آموزش و پرورش را نیز کنترل می کرد.

قیام های توده ای در تونس و مصر که که زین العابدین و حسنی مبارک را برانداخته بودند،   مردم ناراضی سوریه را تشویق کردند تا در 15 مارس 2011 به خیابان ها بریزند.  در آغاز تظاهرکنندگان خواستار آزادی زندانیان سیاسی ،  الغای شرایط اضطراری  و تشکیل احزاب جدید شدند.  اما پس از روبرو شدن با حملات خشونت آمیز ارتش،  ورود تانک ها و  دستور دولت مبنی بر شلیک به قصد کشتن تظاهرکنندگان، آنها  شعار براندازی رژیم اسد را سر دادند.   (ص. 43)

از آغاز،  رژیم اسد حاضر نشد وجود تظاهرات توده ای در حال گسترش را به رسمیت بشناسد.  در عوض  آن ها را به “نفوذی ها” و “باندهای مسلح” نسبت داد که توسط احزاب خارجی ،  سلفی ها،  عربستان سعود ی و اسرائیل فرستاده شده بودند.  (صص. 39-40).  در آوریل 2011 “قوانین اضطراری” که قدمتشان  48 سال بود  با “قانون ضد تروریسم” جایگزین شدند،  قانونی که به منظور بازداشت ده ها هزار نفر به کار برده شد.  این قانون تظاهرات مسالمت آمیز را موظف به دریافت مجوز کرد. اما  تظاهرات توده ای بدون اجازه ادامه یافتند و خواهان اعدام رئیس جمهور شدند.

تظاهرات کل کشور را در بر گرفت:   از درعا تا حومه های کارگرنشین  دمشق،   از حمص تا محلات کارگری و مناطق روستایی حلب،  از منطقه ی  کرد نشین در شمال تا رقه،  دیر الزور و سلمیه.  تظاهرکنندگان  همچنین شامل کردها ی سنی،  مسیحیان،  دروزی ها،  علویان  و خداناباوران بودند.  .  دانشجویان دانشگاه ها نقشی کلیدی ایفا کردند و در سپتامیر 2011 اتحاد دانشجویان آزاد سوری را تشکیل دادند که  در حلب مجله ای به نام “صدای آزادگان” منتشر کرد  و  حمایت خود را از زندانیان سیاسی زن اعلام نمود.  در حلب زنان انقلابی اولین ایستگاه رادیویی مستقل را در سوریه  تاسیس کردند که به ترویج برابری جنسیتی پرداخت.  فعالان سعی می کردند محلات متنوعی را برای جلسات برگزینند تا تنوع بیشتری در میان شرکت کنندگان وجود داشته باشد.  مردم در مناطق و محلات  فرودست   کمیته های انقلابی تشکیل  دادند و هدفشان نه صرفا اصلاحات که براندازی کامل نظام  سیاسی بود.   ایستگاه های رادیویی و روزنامه های مستقل  نیز تاسیس کردند.  (ص.   x)

فقدان تشکلات کارگری در جنبش  چندین دلیل داشت:  جنبش کارگری توسط رژیم بعثی نابود شده بود و اتحادیه های مستقل کارگری ممنوع بودند.  علاوه بر این،  تنها 16 درصد  از نیروی کار در صنایعی مانند تولیدات،  معدن کاری و استخراج نفت اشتغال داشتند. اغلب محلات کار در شهرهای بزرگ مانند دمشق و حلب بنگاه های خانوادگی بودند که هریک کمتر از 14 کارگر و کارمند داشتند.  بسیاری از کارگران غیر رسمی محسوب می شدند..  اکثر چپی های سوری که در احزاب استالینیستی عضویت داشتند  از رژیم حمایت می کردند و علاقه ای به ترویج یک جنبش کارگری راستین نداشتند.

با وجود فقدان اتحادیه های کارگری  مستقل و سازماندهی شده،  اعضای طبقه ی کارگر به شکلی  خودانگیخته  و وسیع در انقلاب  و دراعتصابات ترتیب داده شده توسط   “کمیته های هماهنگی محلی”   شرکت کردند.   پس از “اعتصاب برای کرامت انسانی” در 11 دسامبر 2011،  رژیم اسد 187 کارخانه را تعطیل و  85 هزار کارگر را اخراج کرد. (ص. 62)   برخی از  خواست های اجتماعی-اقتصادی طبقات کارگری  پیامی تلویحا ضد سرمایه داری در بر داشت.   اما به سبب تحریف استالینیستی ایده های سوسیالیسم و مارکسیسم توسط حزب بعث،  سوسیالیسم  از منظر بسیاری از سوری ها بی اعتبار شده بود.  با این حال سوسیالیست های مستقل و آنارشیست ها در انقلاب فعال بودند.  بسیاری از اعضای  جوان احزاب استالینیستی  نیز از احزاب خود گسستند تا در انقلاب شرکت کنند.

همزمان با محاصره ی نظامی شهرها توسط رژیم، مردم محلات با  توزیع آب و جمع آوری زباله و کنترل  تردد خودروها شروع به خودسازماندهی  کردند.  فعالان از مردم خواستند که از فرقه گرایی پرهیز  و مذاکره با رژیم را مشروط بر پایان دادن آن به حملات نظامی و امنیتی کنند.  (ص. 51)  “کمیته های هماهنگی” یا تنسیقیات  که در بسیاری از محلات سر برآوردند،   بیمارستان های موقتی می ساختند،  آذوقه را در میان مردم توزیع می کردند و با رسانه ها تماس می گرفتند.   این کمیته ها  توسط رزان زیتونه،   وکیل مدافع حقوق بشر و با هدف پیشبرد  مقاومت خشونت پرهیز تاسیس شده بود. آن  ها با فرقه گرایی و مداخله ی نظامی خارجی نیز مخالفت می ورزیدند.(ص.  54)  شکل غیر متمرکز این کمیته ها  از ایده های آنارشیست سوری،  عمر عزیز الهام گرفته بود که در نوامبر 2012 دستگیرشد  و سه ماه بعد در زندان جان باخت.

 طی  سال 2011 ،  خشونت فزاینده ی رژیم،  بازداشت و شکنجه ی ده ها هزار تظاهر کننده ی مسالمت آمیز،  مرگ دست کم 2500 نفر،  استفاده ی رژیم از تجاوز به عنوان عملی متداول نه تنها در زندان ها که در حملات ارتش، باعث شد که بسیاری از کسانی که از انقلاب حمایت می کردند   اسلحه به دست گیرند تا از محلات خود دفاع کنند.   در رژیم اسد هر مرد بالغ سوری پیش تر از طریق خدمت سربازی اجباری  موظف شده بود تعلیمات نظامی دریافت کند.  بسیاری از سربازان نیز از خدمت گریختند و به شهر ها و روستاهای خود بازگشتند تا محلاتشان را سازماندهی کنند.

در ماه ژوئن 2011  در  مراسم  خاکسپاری 15  کارگر که  توسط  نیرو های رژیم در جسر الشغور در ادلب کشته شده بودند نیروهای امنیتی به روی شرکت کنندگان آتش گشودند.    سوگواران به یک ایستگاه پلیس حمله کرده و سلاح های موجود در آن را به دست گرفتند تا از خود دفاع کنند.  ارتش،  نخست دستور اعدام سربازانی را داد که حاضر نشده بودند غیر نظامیان را بکشند.  سپس نظامیان با هلیکوپترهای  جنگی  و تانک به محل بازگشتند تا دیگر سربازان خدمت گریز و غیر نظامیان را بکشند.   این کشتار دسته جمعی منجر به فرار 10 هزار نفر به سوی مرز ترکیه شد و  اولین موج پناهجویان را رقم زد.  این واقعه همچنین منجر به ترک خدمت سرهنگی به نام حسین هرموش شد که به شکلی آشکار ترک خدمت خود را در برابر دوربین اعلام کرد و فراخوان تشکیل یک “ارتش آزاد سوریه” را سر داد. (ص. 83)

ارتش آزاد سوریه  «هیچگاه یک ارتش نبود بلکه مجموعه ای از سپاه های عمدتا محلی و دفاعی بود که  در مورد دو هدف،  نابودی رژیم و تاسیس یک دولت دموکراتیک  تعهد داده بودند.»  این “ارتش” در واقع یک نیروی مقاومت ملی و بدون هیچ رهبری بود.  «سازمانی نبود که از طریق مرکزی افراد را بسیج کند و تعلیم دهد.»    هیچگاه به اندازه ی کافی یا به صورتی مداوم کمک مالی دریافت نکرد و هیچ  منشور اخلاقی اعمال پذیری نیز نداشت. (ص. 85)

یاسین کساب و الشامی استدلال می کنند که  با افزایش حملات نظامی از سوی رژیم و کمبود منابع مالی و اسلحه در میان نیروی مقاومت،  «تقلا برای دریافت اسلحه و کمک مالی،  انقلاب را که جنبشی بدون رهبر بود مبدل به هرج و مرج رقابت میان هزار رهبر کرد.  سازماندهی افقی مبدل  به رقابت بین سلسله مراتب  ها شد . . . کمیته ها و محلاتی که به شیوه ای افقی سازماندهی شده بودند. .. هرچه بیشتر توجه خود را  به نیازهای بدیهی مردم محله برای ادامه  بقا معطوف نمودند.  .  نقش زنان در انقلاب هرچه بیشتر به حاشیه رانده شد.  اگرچه زنان،  خصوصا زنان کرد،  گاهی اسلحه به دست می گرفتند. . . مبارزات مدنی کم رنگ تر شدند. . . با  خدشه دار شدن مقاومت به سبب بی انضباطی  و تبهکاری فرصت طلبانه،  و سپس با رشد جهادگرایی،  رژیم بهانه ای برای خشونت خود پیدا کرد .  خشونتی که  پیش از آن نیز رو به افزایش بود.» (صص. 78-79)

اما  تنها خشونت فزاینده ی رژیم نبود که مقاومت را تضعیف کرد.  سیاست های  برنامه ریزی شده ی رژیم اسد برای ترویج شکاف های فرقه ای از تضادهای موجود در جامعه ی سوریه بهره برد.

2.چه عواملی منجر به  رشد فرقه گرایی شد؟

«تنش های فرقه ای نتیجه ی خصومت های باستانی نیستند بلکه از دسیسه بازی های سیاسی امروزی ناشی می شوند.» یاسین-کساب و لیلا الشامی (ص. 110)

«اپوزیسیون نتوانست گفتمان ملی را ارائه دهد که همه ی اقلیت ها را متقاعد کند تا همراه انقلاب شوند.» عزیز اسد (ص. 108)

رژیم سوریه ارتشی بزرگ و ساختار امنیتی وسیعی داشت.  پس از کودتای بعثی در سال 1963 و خصوصا پس از سال 1970 حافظ اسد از هویت علوی و پیوندهای خود با جامعه ی علوی (اقلیتی که 12 درصد جمعیت سوریه را تشکیل می دهند) استفاده کرد تا  بخش عمده ی مردان این جامعه را به عنوان کارکنان  ارتش و نیروهای امنیتی تعلیم دهد.  پس از سال 1970 افسران گارد جمهوری خواه،  نیروهای ویژه و سازمان های امنیتی،  یعنی “قدرت های اصلی اداره کننده ی کشور”  تقریبا منحصرا علوی بودند. (ص. 114)     “علوی های بعثی مخالف  بی رحمانه سرکوب  شدند.  رهبران مذهبی علوی  مستقل اندیش  زندانی شده  یا  به تبعید فرستاده شده  و یا مرعوب و وادار به سکوت  شدند.”   علاوه بر این،  علوی هایی که در ارتش یا سرویس های امنیتی شاغل بودند در مناطق محصوری زندگی می کردند که توسط رژیم در نقاطی استراتژیک در مسیر های ورودی  به شهر های بزرگ ساخته شده بود.  بنابراین اگرچه در سال 2011 سنی ها و علوی ها  عادت کرده بودند  در کنار یکدیگر در مناطق شهری مختلط  کار کنند و ازدواج نیز  بین افراد این دو گروه صورت می گرفت،  تقریبا هر خانواده ی علوی بستگانی مذکر در ارتش یا در سرویس های امنیتی داشت. (ص. 114)  هویت علوی  مبدل به هویتی «نه عمدتا مذهبی که هویت یک جامعه ی از لحاظ تاریخی ستم دیده شد که سرنوشتش با سازوکارهای سرکوب گر دولت و با خود خانواده ی اسد گره خورده بود.» (ص. 115)

پس از انقلاب،  رژیم از شکاف های بین علوی ها و سنی ها استفاده کرد تا علوی ها را بترساند و انقلاب را به عنوان تهدیدی از سوی سنی ها جلوه دهد.  ماموران امنیتی شبیحه  به محلات علوی فرستاده می شدند تا  به آنها در مورد حمله ی قریب الوقوع سنی ها  هشدار دهند.  نیرو های شبیحه همچنین با این شعار به محلات سنی فرستاده می شدند:  «یا اسد یا کشور را به آتش می کشیم.»  طی بهار و تابستان سال 2012،  حکومت اسد دستور  یک سلسله کشتار های دسته جمعی سنی ها را  در  دشت مرکزی بین حمص و حما  و در مناطقی دیگر که از لحاظ جغرافیایی  توسط روستاهای علوی و شیعه محاصره شده بودند صادر کرد.  رژیم با  این کشتارها  «جامعه ی قربانی را برانگیخت تا تشنه ی انتقام جویی شود و هم زمان از خطر این انتقام جویی استفاده کرد تا حتی اعضای مخالف درون “جامعه ی مقصر” را وادار به وفاداری  بیشتر کند.»(ص. 112)

 دست کم 10 درصد  از علوی ها  از جمله  فمینیست هایی الهام بخش مانند سمیرا خلیل،  فعال سیاسی و زندانی سیاسی سابق،  و سمر یزبک،  نویسنده و روزنامه نگار،  جزء مدافعان انقلاب بودند.  اما   استفاده ی رژیم  از بی اعتمادی  بین سنی ها و علوی ها صدمات بسیاری به انقلاب زد.   با این حال در آوریل 2016  گروهی از رهبران مذهبی و غیر مذهبی جامعه ی علوی بیانیه ای صادر کردند که در آن از رژیم اسد فاصله گرفته و چنین گفتند:  “علوی ها نباید به جنایت هایی که رژیم مرتکب شده نسبت داده شوند.”  (   http://www.bbc.com/news/world-middle-east-35941679 )

رژیم اسد همواره مبارزات کردها مبنی بر حق تعیین سرنوشت خود را سرکوب کرده  و پیش از انقلاب نیز هیچ شکلی از خودمختاری را مجاز ندانسته بود.  اما  گاهی به شکلی فرصت طلبانه از جنبش های کردها در عراق و ترکیه حمایت کرده بود.  در اوائل دهه ی 1990،  “حافظ اسد ترتیبی داده بود تا جنگجویان حزب کارگران کردستان ترکیه  در لبنان تعلیم {نظامی} ببینند و  تا سال 1999 یعنی هنگام تهدید به جنگ از سوی ترکیه،  به رهبر این حزب،  عبدالئه اوجالان پناه داده بود.” (ص. 88)  پس از آغاز انقلاب،  دولت سوریه سرانجام به 220 هزار کرد سوری  بی کشور که در سال 1961 از تابعیت سوری محروم شده بودند،  تابعیت اهدا کرد.  چند ماه بعد، یک رهبر کرد به نام  مشعل تمو را به قتل رساند.  تمو که چند ماه پیش تر از زندان آزاد شده بود،  در حال سازماندهی تظاهرات ضد رژیم در قامشلی  و مخالف مذاکره  با رژیم اسد بود.

کردها در منطقه ی کردنشین در شمال سوریه و همچنین در شهرهایی مانند حلب،  دمشق و دیگر شهرها فعالانه در تظاهرات علیه رژیم در سال  2011 شرکت کردند.  اما اکثر رهبران عرب انقلاب سوریه تمایل به هیچگونه بحثی در مورد حق تعیین سرنوشت کردها یا  فدرالیسم نداشتند.

در تابستان  2012  رژیم با تهدیدی جدی از سوی اکثریتی روبرو بود که خواستار براندازی آن بودند.    در این شرایط اسد  عقب نشینی  نیروهایش از منطقه ی کردنشین سوریه را ترتیب داد و  بر اساس یک توافق عدم تجاوز نانوشته،  کنترل بخش عمده ی وظایف امنیتی و اداری این منطقه را به حزب اتحاد دمکراتیک (پ.ی. د) سپرد.   منطقه ای خودمختار در آفرین،  جزیره و کوبانی  تشکیل  شد که اکنون جهانیان آن را به نام کردی روژاوا می شناسند. (ص. 73)   ارتش و دادگاه های رژیم اسد در قامشلی،  پایتخت غیر رسمی کانتون جزیره و  همچنین در حساکا باقی ماندند.

رژیم نه فقط از شکاف های موجود بین سنی ها و علویان، و بین اعراب و کردها  بهره جست بلکه از احساس ترس جامعه ی مسیحی سوریه (10 درصد جمعیت) نیز به نفع خود استفاده کرد.   پیش از انقلاب،  رژیم مناسبات خوبی با کلیسای مسیحی و رهبران کلیسا برقرار کرده بود.  قوانین خانواده نیز برای مسیحیان تحت کنترل کلیسا بود.

فلسطینی ها از جمله اقلیت هایی بودند که رژیم داعیه دفاع از آنان را داشت.   اما هنگامی که فلسطینی ها از انقلاب جانبداری کردند،  مجازات شدند.  ارودگاه پناهندگان فلسطینی یرموک در دمشق که 200 هزار ساکن داشت و بزرگ ترین جمعیت فلسطینی در سوریه را تشکیل می داد  نخست موضعی بی طرف  اتخاذ کرد  اما حاضر شد به سوری هایی که به سبب سرکوب در دیگر مناطق کشور آواره شده بودند پناه دهد.   با ورود پناهجویان و جنگجویان نیروهای مقاومت از مناطق همسایه،  در دسامبر 2012 یرموک هدف حمله ی رژیم  و تحت محاصره  ی آن قرار گرفت،  محاصره ای که با کمک  “جبهه مردمی برای آزادی فلسطین”  انجام شد. (ص. 102)  فلسطینی ها به سبب ابراز همبستگی با انقلابیون سوری شکنجه شده و گرسنگی کشیدند.  (صص. 214-215)

 در مجموع تلاش ها ی متعدد  برای از میان بردن شکاف های فرقه ای  با موانع بسیاری روبرو شد.

  1. 3. بنیاد گرایی مذهبی و جهادگرایی سلفی چرا و چگونه رشد کردند؟

«هم {جبهه النصره و هم داعش} از استیصالی تغذیه می کنند که  جنگ ضد انقلابی اسد و خصوصا حس هویت سنی به خشم آمده در کل منطقه  به وجود آورده.  هویتی  که خود را در برابر قدرت دولتی و سپاه های شیعه آسیب پذیر می بیند.  به عبارتی دیگر،  تا زمانی که رژیم {اسد} پابرجا بماند و مداخله ی ایران ادامه یابد،  واکنش خشونت آمیز سنی ها نیز تحت همین {جبهه النصره و داعش} یا سازمان های جانشین آن ها ادامه خواهد یافت. » یاسین-کساب و الشامی (صص. 145-146)

 پس از  انقلاب ،  اکثر علما به سبب سکوتشان بی اعتبار و  اخوان المسلمین “به سبب ماجراجویی های خود در سالهای 1980”  خدشه دار شده بودند.(صص. 117-118).  طی چندین ماه نخست بعد از انقلاب،  اعضای   اخوان المسلمین  در صحنه حضور نداشتند چون در سال 1982  به دستور حافظ اسد در کشتار حما تار و مار شده بودند.   بنیاد گرایی اسلامی در آغاز انقلاب عاملی نیرومند نبود.  حتی در سال 2014 نیز یک همه پرسی از  پناهجویان سوری نشان می داد که تنها 30 درصد از  آنها تمایلی به یک دولت مذهبی داشتند.  (ص. 121)

چه عواملی اجازه داد که انواع بنیاد گرایی مذهبی (از میانه رو تا جهادی) به مرور زمان رشد کند؟  نخست،  « در مقابل خشونت رژیم و فرقه گرایی،  نه فقط تعصب دینی  بلکه هویت سنی و خشم فرقه گرایانه تقویت شد.» (ص. 121).  دوما،  پس از حمله ی نظامی آمریکا به عراق در سال 2003،   رژیم اسد به شبکه های سلفی اجازه داد که به سبب مخالفتشان با آمریکا بدون هیچ مانعی در سوریه فعالیت کنند .  این رژیم  همچنین تردد آنها از مرز سوریه  به سوی عراق را تسهیل کرد تا  با نیروهای آمریکایی بجنگند.    علاوه بر این،  از مارس تا اکتبر 2011،  رژیم حدود 1500 نفر از مهم ترین فعالان سلفی را از زندان هایش آزاد کرد و به  آنها در  ایجاد بریگادهای مسلح یاری رساند تا مبنایی برای این ادعا داشته باشد  که نیرو های اپوزیسیون  صرفا سلفی-جهادی اند.    بسیاری از رهبران اصلی سپاه های  سلفی جهادی که اکنون به عنوان احرار الشام و جبهه النصره  (شعبه ی سوری القاعده) و داعش  شناخته می شوند به سبب فرمان عفو صادر شده  از سوی  اسد آزاد شدند.

عوامل دیگری که به رشد نیروهای بنیادگرای مذهبی(از میانه رو تا جهادی)  منجر شد از این قرار بودند:  1.  کمبود کمک های مالی  و دیگر شکل های  یاری رسانی  و همبستگی  از سوی منابع و سازمان های ترقی خواه و غیر دولتی.   2  کمک های عربستان سعودی،  دیگر کشورهای عرب حاشیه خلیج و ترکیه   3.  انضباط ایدئولوژیک  بنیادگرایان در میدان جنگ  و در ارائه ی خدمات به غیر نظامیان موثر بود.  4.  فقدان پاسخی بین المللی به کشتارها و پاکسازی های قومی اسد خصوصا  پس از استفاده ی آن از گاز سارین برای کشتن غیر نظامیان در یکی از حومه های دمشق در اوت 2013 باعث شد که بسیاری امید خود را به همبستگی بین المللی از دست دهند.  (ص. 122)

 اغماض جامعه ی جهانی در برابر استفاده ی رژیم اسد از گاز شیمیایی علیه غیر نظامیان بی گناه عامل تعیین کننده ای بود که  به شکل گیری “جبهه ی اسلامی” در نوامبر 2013 انجامید.  (ص. 195)  “جبهه ی اسلامی”  که سازمان هایی مانند  جیش الاسلام و لوا التوحید و نه جبهه النصره و داعش را در بر می گرفت،  وعده داد که  «کثافت شیعه را از سوریه بزداید.»  این جبهه همچنین خواستار تشکیل دولتی مبتنی بر شریعت شد و مفهوم حاکمیت مردمی از طریق انتخابات دموکراتیک را رد کرد.

برخی از نخستین قربانیان “جبهه ی اسلامی” همانا انقلابیون سوری بودند.  در دسامبر 2013 به احتمال قوی اعضای جیش الاسلام بودند که  چهار تن از بهترین انقلابیون سکولار و دموکراتیک سوریه  را ربودند:  رزان زیتونه،  سمیرا خلیل،  وائل حماده، ناظم حمادی.    زیتونه،  حماده و حمادی بنیانگذاران کمیته های هماهنگی محلی بودند که موارد نقض  حقوق بشر نه فقط از سوی رژیم اسد بلکه از سوی گروه ها و سپاه های  اپوزیسیون  را مستند می کردند. (ص. 92)   سمیرا خلیل فعال فمینیست و زندانی سیاسی سابق در حال برپا کردن مراکزی برای زنان بود.  این آدم ربایی در شهر دوما،  یکی از حومه های دمشق رخ داد که تحت کنترل نیروهای اپوزیسیون است. (ص. 125)

به زبان یکی از شرکت کنندگان در انقلاب:  گروه های سلفی مانند جبهه النصره «به سبب متشکل و  منضبط بودن . . . و به سبب مهارت هایشان به عنوان سربازان نیرومند مورد احترام بودند.  از این رو مردم –از جمله سکولارهایی مانند ما—تصمیم گرفتند که آنها را تا  زمان براندازی رژیم تحمل کنند. . . اکنون می توانیم تشخیص دهیم که این یک اشتباه بود.» (ص. 127)

یاسین کساب و الشامی تاکید می کنند که  داعش برخلاف گروه هایی مانند جیش الاسلام و جبهه النصره، پایگاهی مردمی در سوریه نداشت.  در آوریل 2013 داعش تحت رهبری ابوبکر البغدادی،  یک عضو عراقی القاعده اعلام وجود کرد.  جبهه النصره،  شاخه ی سوری القاعده به سبب اختلافات تاکتیکی حاضر به  ادغام  در داعش نشد.  پس از آوریل 2013،  داعش از طریق به قتل رساندن انقلابیون و برقراری حکومت وحشت بر شهر رقه مسلط شد و توانست  بدون هیچ مزاحمتی از سوی رژیم اسد مقر سازمانش را در این شهر بنا کند.  در واقع،  یک توافق عدم تجاوز نانوشته تا ماه ها بین رژیم و داعش برقرار بود.  رژیم در عوض مدارس،  بیمارستان ها و بازارهای رقه  را هدف بمباران های خود قرار می داد.  (ص. 131)  این توافق نانوشته به داعش اجازه داد تا گسترش یابد.

در زمستان 2013-2014 تظاهرات مردمی و همچنین ارتش آزاد سوریه،  جبهه ی اسلامی و جبهه النصره  داعش را از ادلب و حلب بیرون راندند.   به نظر می آمد که داعش در حال خروج از سوریه است.  (ص. 131)

اما در بهار 2014،  آنچه در عراق رخ داد داعش را از لبه ی پرتگاه نجات داد.  داعش از نارضایتی سنی های عراق نسبت به دولت فرقه گرای کشورشان استفاده کرد.  دولتی  که تحت تسلط شیعیان و  برخوردار از  حمایت  حکومت  ایران بود و علیه سنی ها تبعیض قائل می شد.  در ژوئن 2014 در همان مناطقی که سنی ها پیش تر (در سال های 2007 و 2008) القاعده را بیرون رانده بودند،  سنی های ناراضی و  روسای قبایل و بعثی های باقی مانده از  ارتش صدام حسین، تحت رهبری داعش به هم پیوستند.

داعش همچنین شهر موصل را تصرف کرد و به انبار های اسلحه،  پالایشگاه نفت و پول نقد بانک های آن دست یافت.   سپس بخشی از نیروهای داعش  به سوریه بازگشتند،  با کمک این سلاح ها ارتش آزاد سوریه را که از هر لحاظ گرسنه بود به عقب راندند و با پول نقد خود وفاداری خریدند.   (ص. 134-135)  همچنین نیروهای خود را در رقه تقویت کرده،  به مناطق روستایی حلب بازگشته،  به سرعت کنترل یک سوم خاک سوریه را در دست گرفته و اپوزیسیون انقلابی راستین را در مناطق تحت کنترل خود کشتند.

در روژاوا  و خصوصا در شهر کوبانی ، کردها شجاعانه علیه داعش جنگیدند.   نیروهای کرد حزب اتحاد دموکراتیک  که شامل مردان و زنان می شوند   به کمک بمب های ارتش آمریکا از هوا و نیرو های ارتش آزاد سوریه و پشمرگه های کرد عراقی روی زمین  توانستند در  ژانویه 2015 نیروهای  داعش را از آن منطقه بیرون برانند.

یاسین کساب و الشامی خاطر نشان می کنند  که «برخلاف عراق که در آن رهبران داعش عراقی اند و این سازمان پایگاهی قدرتمند دارد،  در سوریه،  اکثر رهبران داعش خارجی اند و این سازمان تازه واردی است که از یک انقلاب مردمی  و  در آغاز غیر فرقه گرا سوء استفاده کرده .» (ص. 134)   نویسندگان همچنین خاطر نشان می کنند که  مقاومت محلی علیه داعش به  شکل حملات چریکی در مقیاس کوچک  و همچنین ترور جنگجویان داعش توسط مردم ادامه دارد.  (ص. 135)  اما تاکید می کنند که اگرچه داعش در سوریه از حمایت توده ای کمی برخوردار  است،  تا حدی  دارای حمایت توده ای است  و این حمایت ممکن است افزایش یابد چون  «داعش از خشم مردم علیه رژیم اسد و نیاز مردم به ثبات سوء استفاده می کند . . . استراتژی تفرقه بیانداز و حکومت  کن  از سوی داعش به همان اندازه ی سیاست های اسد به شیوه ای غیر انسانی زیرکانه است.» (ص. 138)

 بعد از سپتامبر 2014 هنگامی که آمریکا و حامیانش از طریق حملات هوایی مداخله کردند تا به داعش حمله کنند،  اکثر مردم سوریه می پرسیدند که چرا  هنگامی که  رژیم  اسد در تابستان 2013 از گاز شیمیایی علیه غیر نظامیان بی گناه استفاده کرد  دولت های غربی علیه این رژیم مداخله  نکردند.   «حملات نظامی آمریکا منجر به یک سلسله تظاهرات در شمال سوریه شد.  شهرها و روستاهایی که پیش تر مخالف داعش بودند این مداخله ی نظامی را  همانا اتحادی بین ایالات متحده ی آمریکا،  ایران و اسد در جنگی علیه سنی ها می دیدند.» (ص. 142)

  1. 4. دولت ایران چرا و چگونه در سوریه مداخله کرده است؟

«نقش ایران در سوریه  یاد آور  نقشی است که ایالات متحده در ویتنام  ایفا کرد.»  یاسین کساب و الشامی (ص. 213)

«اتحاد میان سوریه ی اسدی و ایران مبتنی بر دین سالاری شیعه  اتحادی سیاسی است و نه مذهبی.»  یاسین کساب و الشامی (ص. 112)

 نویسندگان این اثر استدلال می کنند که حمایت ایران از رژیم اسد ریشه در  اتحادی دین محور و مبتنی بر شیعه گری ندارد  بلکه اتحادی سیاسی و مورد نیاز برای حفظ پیوند ایران با حزب الئه در لبنان و گسترش قدرت  ایران در منطقه ی خاورمیانه است.  این اتحاد نخست توسط  آیت  الئه خمینی و    حافظ اسد  در زمانی منعقد شد که  حافظ اسد با دیگر قدرت های عرب در منطقه اختلاف داشت  و حمایت (دست کم  لفظی)  خود را  از ایران در جنگ ایران و  عراق اعلام کرد.  رژیم اسد مبدل به حلقه ی اتصالی ضروری با  حزب الئه در لبنان شد و اجازه داد که دولت ایران بتواند سلاح های خود را به لبنان  انتقال دهد  و اطلاعات محرمانه را  رد و بدل کند.

پس از آغاز انقلاب مردمی در بهار 2011،  حمایت ایران از رژیم اسد نخست  لفظی یود و تبلیغات توطئه محور اسد را تکرار می کرد.   اما در تابستان 2013  تضعیف شدید  نیروهای اسد به سبب  ترک خدمت  سربازان  و افسران و مسلح شدن مردم عادی برای دفاع از شهرها و محلاتشان باعث شد که ایران مستشاران نظامی خود را به سوریه بفرستد. (ص.  92)  جنگ های اسد اکنون به شکلی فزاینده توسط کارشناسان ارتشی ایرانی مدیریت می شدند.  شمار بسیاری از شبه نظامیان  شیعه  ی لبنانی، عراقی و افغان  که توسط حکومت ایران  تعلیم دیده و تامین می شدند، وارد خط مقدم جبهه های جنگ  رژیم اسد شدند.  (ص. 198)  سپاه پاسداران  ایران  به تعلیم  “نیروی دفاع ملی” جدید رژیم و سپاهی متشکل از 70 هزار سوری علوی و شیعی  پرداخت.  ایران همچنین علاوه بر کمک های نظامی و فرستادن محموله های حاوی نفت به قیمت ارزان تر از بازار،   وامی به  مبلغ 3.6 میلیارد دلار در اختیار دولت سوریه قرار داد.

«از این رو انقلابیون سوری در مورد  اطلاق اصطلاح  “جنگ داخلی”  به  وضعیت سوریه شکایت داشتند .  با در نظر گرفتن وابستگی فزاینده ی رژیم اسد به این  شبه نظامیان و سپاه ها،  این جنگ بیشتر مشابه جنگی علیه  اشغال  نظامی خارجی بود.» (ص. 198)

صدماتی که در جنگ به حزب الئه لبنانی ایران وارد شد در مقیاسی جبران ناپذیر بود.  همچنین صداهای مخالفی در میان شیعیان لبنان  شنیده می شد:  برای مثال  شیخ صبحی الطفیلی،  رهبر سابق حزب الئه و  سید هانی فحص،  یکی  از رهبران شیعیان  با مداخله در سوریه مخالف بودند.    هانی فحص به شکلی آشکار از انقلاب سوریه حمایت کرده و استدلال می کرد که “یکی از عواملی که آینده ای خوب را برای ما در لبنان تضمین می کند،  وجود سوریه ای با ثبات،  آزاد و تحت حاکمیت دولتی دموکراتیک،  کثرت گرا و مدرن خواهد بود.” (ص. 200)

در تابستان 2015،  هم اپوزیسیون میانه رو و هم اپوزیسیون بنیادگرای مذهبی در سوریه به صورت قابل توجهی  در حال پیشروی بودند.  دولت اسد نیز در آستانه ی فروپاشی  و  نیروهایش  در حال عقب نشینی به دمشق و ساحل دریای مدیترانه  بودند.   در این مقطع  قاسم سلیمانی،  فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران به روسیه سفر  کرد تا خواهان کمک بیشتری از ولادیمیر پوتین شود که تا آن زمان  میلیادرها دلار اسلحه،  مهمات، سوخت، هلیکوپتر و همچنین مستشاران نظامی،  اطلاعات محرمانه و یک مرکز جاسوسی را در اختیار دولت سوریه قرار داده بود.

در 30 سپتامبر،  روسیه به بهانه ی “حمله به داعش”  بمباران  های هوایی بسیار گسترده ای را در مناطق تحت کنترل اپوزیسیون میانه رو از جمله  بخشی از شهر حلب آغاز کرد.   این بمباران ها «هیچ محلی را در نزدیکی مناطق تحت کنترل داعش مورد هدف قرار ندادند.  در عوض به مناطقی حمله کردند که داعش را برون رانده بودند.  بخش عمده ی بمب ها بر سر کسانی ریخته شد که هم علیه اسد و هم علیه داعش بودند.» (ص. 223)

نتیجه گیری

«مردمی که جرات کردند آزادی بخواهند،  در عوض نابود شدند.» یاسین کساب و الشامی (ص. 224)

نویسندگان تاکید می کنند که با وجود سیاست زمین سوخته ی رژیم،  محاصره ی شهرها به منظور  گرسنه نگاه داشتن و وادار کردن مردم به تسلیم  و استفاده ی مداوم از بمب های بشکه ای،  بسیاری در حلب، زبادانی، حمص، کفرنبل و دیگر شهرهای بزرگ و کوچک  دست به اعمالی قهرمانانه زدند تا  همبستگی خود را با یکدیگر ابراز کنند و فرقه گرایی و بنیادگرایی مذهبی را به چالش بکشند.  پس از مارس 2011،  اکثر مردم سوریه جرات کردند  سخن بگویند و صدایی را بازیافتند که  نزدیک به نیم قرن  توسط حکومت بعثی اقتدارگرا خفه شده بود.

نویسندگان همچنین  رویکردی انتقادی نسبت به محدودیت های انقلاب سوریه اتخاذ کرده اند و صادقانه نشان می دهند که این محدودیت ها و تضادها چگونه به رشد فرقه گرایی و بینادگرایی مذهبی انجامید.  آنها اذعان می کنند که به رسمیت نشناختن حق تعیین سرنوشت کردها و مخالفت با فدرالیسم  از سوی اکثریت اپوزیسیون سوری باعث تضعیف انقلاب شد.  همزمان  خاطر نشان می کنند که  ستایش غیر انتقادی چپ جهانی از تجربه ی روژاوا  و خودداری چپی ها  از به رسمیت شناختن تلاش هایی برای ایجاد شوراهای انقلابی در دیگر بخش های سوریه در سال های 2011 و 2012  نمایانگر یک تضاد است.

یاسین کساب و الشامی  به شدت اکثریت چپ بین المللی را مورد انتقاد قرار می دهند چون خواست های آغازین انقلاب سوریه را نادیده گرفتند و تحت عنوان  مخالفت با امپریالیسم غربی  به صورتی آشکار یا تلویحی از رژیم سوریه حمایت کردند .   نویسندگان استدلال می کنند که در واقع،  اکثر چپی ها هماهنگ با آمریکا و دیگر قدرت های غربی،  روسیه ، چین، ایران، عربستان سعودی، دیگر دولت های عرب حاشیه خلیج و ترکیه  عمل کرده اند،   دولت هایی که می خواهند نظام  اقتدارگرای کنونی را به نوعی با اسد  یا بدون اسد حفظ کنند.

واقعیت این است که رژیم اسد باعث و بانی بخش اعظم  مرگ و میرها  در سوریه است که اکنون  شمار آن  به نیم میلیون رسیده.  همچنین طی 5 سال گذشته 150 هزار نفر را زندانی کرده و عامل اصلی آوارگی 13 میلیون سوری بوده.

 اگرچه اکثر ایرانیان در مارس 2011 از انقلاب سوریه استقبال کرده،  با خواست های آن مبنی بر عدالت اجتماعی موافق بودند و امید داشتند که این انقلاب الهام بخش توده های ایرانی شود،  اکنون برخی  این ادعای رژیم ایران را پذیرفته اند که دخالت نظامی ایران در سوریه برای جلوگیری از رسیدن داعش به مرزهای ایران لازم است.  برخی در میان چپی های ایرانی نیز مدافع و مبلغ این ادعا شده اند که «اسد گزینه ی بهتر بین دو گزینه ی بد است.»

یاسین کساب و الشامی این ادعاها را رد می کنند و نشان می دهند که دولت ایران  نه تنها در ادامه ی  کشتارهای رژیم اسد بلکه در ایجاد شرایطی که منجر به ظهور داعش شده  است نقش مهمی ایفا کرده.   آنها استدلال می کنند که اگر حمایت نظامی و اقتصادی از رژیم اسد پایان گیرد و مردمی که هم با رژیم اسد و هم با جهادی ها مخالفت می ورزند به اندازه ی کافی از منابع و سازمان های ترقی خواه و غیر دولتی کمک دریافت کنند،  «بسیاری از سوری های معقول، محترم و آینده نگر اگرچه عمدتا در تبعید به سر می برند،  هنوز آماده ی مبارزه خواهند بود.  هنگامی که بمب ها از آسمان نریزند و ایست های بازرسی رژیم و داعش دیگر مردم را تهدید به مرگ نکنند،  این مردم به سوریه بازخواهند گشت و صدایشان را برای آینده ای بهتر به گوش ما می رسانند.» (ص. 220)

در پایان نویسندگان  نتیجه می گیرند که شکست انقلاب سوریه به این معنی نیست که ایده ی انقلاب اجتماعی باید کنار گذاشته شود.  چه بخواهیم چه نخواهیم انقلابات رخ خواهند داد چون همانطور که فرانتس فانون می گوید:  «قیام می کنیم چون صرفا به دلایل متعددی دیگر نمی توانیم نفس بکشیم.»

در سال 2011 در انقلاب سوریه شاهد شرکت وسیع طبقات کارگری،  زنان، جوانان و کردها  برای  تحقق  عدالت اجتماعی بودیم.  متاسفانه میزان ناچیز همبستگی بین المللی در سطح غیر دولتی و مردمی،  خشونت فزاینده ی رژیم اسد،  مداخله ی نظامی ایران و روسیه به منظور حمایت از این رژیم،  و رشد فرقه گرایی،  بنیاد گرایی مذهبی و جهاد گرایی با کمک  رژیم اسد، عربستان سعودی،  دیگر گشورهای عرب حاشیه خلیج  و ترکیه منجر به یک فاجعه شد.

حال وظیفه ی هر ایرانی  ترقی خواه  است که علیه مداخله ی نظامی دولت ایران در سوریه موضع بگیرد و به دنبال راه هایی برای ایجاد ارتباط با ترقی خواهان سوری باشد.  این موضع گیری و  ارتباط  نه  تنها برای کمک به سوری ها بلکه برای کمک به ایرانیان لازم است.  تا زمانی که رژیم ایران به مداخله ی نظامی خود در سوریه ادامه دهد،  می تواند مبارزات عدالت  خواهانه در ایران را هرچه بیشتر سرکوب کند.  وانگهی،  آموختن از تجربیات انقلاب سوریه و ضعف ها و محدودیت هایی که به فاجعه ی کنونی انجامید،  ما را وا می دارد  تا به مشکلات و تضادهای درونی  مبارزات عدالت خواهانه  در ایران  بپردازیم.

فریدا آفاری.

این مقاله در تاریخ 11 ژوئیه 2016 در تارنمای رادیو زمانه منتشر شد.  https://www.radiozamaneh.com/286883